نفاق در قرآن :

نفاق در قرآن

معناي نفاق در قرآن و روايات:

نخستين بار قرآن، واژه«نفاق» را با توجه به مناسبت آن با معناي لغوی، در معناي انسانِ دو چهره و دو رو بکار برده است. قبل از نزول قرآن چنين اصطلاحي وجود نداشته است، بنابراين واژة «منافق» در فرهنگ قرآن به معنای کسي است که گفتار او با آنچه که در دل دارد، مخالف است به عبارت ديگر به انسان دو رو، از اين جهت، منافق مي گويند که مکنون قبلي خود را پنهان میکند، و غير آن را اظهار مي دارد

نفاق در قرآن و روايات به دو معنا بکار رفته است.

1-اولين معناي نفاق در قرآن و روايات، تظاهر به مسلمان شدن و در باطن کافر بودن است. از اين نفاق، به نفاق اعتقادي تعبير مي شود و تقريبا، منظور قرآن در تمام مواردي که واژه نفاق را بکار برده است، همين معناست. آيه اول سوره منافقون همين معنا را بيان مي کند. مانند: 

«إِذَا جَاءكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ».

چون منافقان نزد تو آيند گويند گواهى مى‏دهيم كه تو واقعا پيامبر خدايى و خدا [هم] مى‏داند كه تو واقعا پيامبر او هستى و خدا گواهى مى‏دهد كه مردم دوچهره، سخت دروغگويند.(و به گفته خود ايمان ندارند)

در سوره ي نساء حالت باطني منافقين را به اين گونه ترسيم شده است،

«وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء»نساء/ 89.

همان گونه كه خودشان كافر شده‏اند آرزو دارند [كه شما نيز] كافر شويد تا با هم برابر باشيد.

بنابراين در بين مسلمانها کساني وجود دارند که به دين و حقانيت آن اعتقاد ندارند اما به ظاهر خود را مسلمان نشان مي دهند.

2-دومين معناي نفاق که گاهي در روايات بکار رفته، نفاق اخلاقي است، نفاق اخلاقي به معنای «عدم پاي بندي به احکام دين» است. امام سجاد – عليه السلام –درباره ي نفاق اخلاقي مي فرمايد:  همانا منافق کسي است که از کاري نهي مي کند ولي خود از آن کار دست نمي کشد و فرمان مي دهد به انجام آنچه خود،انجام نمي دهد..... و روزش را شب مي کند و اندوهي جز خوردن شام ندارد. با اينکه روزه هم نبوده و چون صبح بيدار شود، اندوهي جز خوابيدن ندارد، با اينکه شب بيدار نبوده است.

از امام صادق-عليه السلام- نقل شده که پيامبر –صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «هرگاه خشوع تن (وظاهر) بيش از خشوع قلب(و باطن) باشد، اين حالت از ديدگاه ما نفاق است.»

بر اين اساس عالِم بي عمل و شخص رياکار از جمله کساني هستند که دچار نفاق اخلاقي و فردي هستند.

تفاوت نفاق با کذب

حقيقت نفاق مربوط به اختلاف لسان با قلب و دوگانگي «زبان» با «دل» است.

منافق کسي است که سخني را مي گويد و خود به آن ايمان ندارد، از مکتبي دم مي زند که به آن معتقد نيست و به خاطر همين دوگانگي زبان و دل، شيوه سخن گفتن را «نفاق» و شخص را منافق مي­نامند؛ خواه سخن، راست باشد يا نباشد.

در «نفاق» واقعيت داشتن سخن مطرح نيست، آنچه مطرح است، مخالفت لسان با قلب و زبان با عقيده است، و اگر به اين شخص، دو رو و دو چهره مي گويند به همين جهت است.

در حاليکه محور بحث در «کذب» اختلاف سخن با واقع است، يعني کلام، مطابق واقع نيست و سخن فاقد حقيقت است؛ خواه خود گوينده به اين جهت  توجه داشته باشد يا نداشته باشد.

و به ديگر سخن: هر يک از انفاق و کذب در اين جهت مشترکند که يک نوع دوگانگي و اختلاف در هر دو وجود دارد، ولي اختلاف نفاق همان تضاد ظاهر با باطن، و بيرون او با درون اوست.

در حالي که اختلاف کذب، همان تضاد سخن با حقيقت و واقع است، به گونه اي که سخن با واقع مطابق نيست يعني وقتي به خارج از محيط سخن، مراجعه مي کنيم براي گفتار طرف، مصداق و حقيقي نمي يابيم.

تفاوت نفاق با تقيه

در اينجا سؤال ديگري مطرح است و آن اينکه فرق «تقيه» با «نفاق» چيست؟ چراکه درظاهر، کار يک فرد «تقيه گر» مانند «منافق» است و چيزی را وانمود می­کند که در دل اعتقادی به او ندارد.

در جواب بايد گفت که «تقيه» با «نفاق» تفاوت جوهري دارد، و هرگز اولي از مقوله دومي نيست که تنها در حکم (تجويز و تحريم) با هم تفاوت داشته و يکی حرام و ديگری در برخی موارد واجب باشد.

«نفاق» آن است که فرد، کفر خويش را پنهان بدارد و ايمانرا آشکار سازد. در حالي که جريان تقيه بر عکس است؛ يعنی فرد تقيه گر، کفر را اظهار داشته و ايمان را پنهان می­کند. چنانچه قرآن درباره مؤمن آن فرعون مي فرمايد:

«وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ»(غافر/ 28) «مردى مؤمن از خاندان فرعون كه ايمان خود را نهان مى‏داشت گفت:...»

اين آيه يکي از آيات مربوط به تقيه است و نشان مي دهد که «تقيه» درست در نقطه مقابل نفاق قرار دارد و فرد تقيه گر، پنهان کننده ايمان و آشکار کننده کفر است.

همچنين تقيه با نفاق در هدف و انگيزه نيز متفاوتند، هدف از نفاق، افساد در جامعه و دگرگون ساختن نظام اسلامي است. در حاليکه هدف از تقيّه، اصلاح و حفظ جان و مال و مقام مشروع است.

مراتب نفاق

نفاق از آن جهت که در بدو امر يک پديدة روحي و رواني بحساب مي آيد، در منابع اسلامي و کتب نگارش يافته، غالبا در مباحث اخلاقي از آن سخن رفته است و لذا غالب تقسيماتي که از آن ارائه شده، جنبه اخلاقي دارد. اين در حالي است که در اولين و معتبرترين منبع اسلامي يعني قرآن کريم آيات مربوط به نفاق، غالبا ناظر به نفاق سياسي و اجتماعي است که هم در صدر اسلام پايگاه بسيار قوي دانسته و هم در طول تاريخ اسلام، عامل ويرانگر و کج کننده­ي سير بشريت از هدايت و سعادت بوده است.

با توجّه به اين مسئله امام خميني(ره) در کتاب چهل حديث خويش نفاق دارای مراتب دانسته و آنرا به دو نوع نفاق اکبر و نفاق اکبر تقسيم کرده است.

1- نفاق اکبر

نفاق مذکور داراي درجات و مراتبي است که بر اساس زشتي و پليدي و نيز حوزه اي که در آن واقع مي شود، از مرتبه ي خاص برخوردار است. آنگاه که فرد، خود را مؤمن به خدا و پيامبر و کتاب و روز قيامت بنماياند، ولي در باطن مخالف همه يا بخشی از آنها بوده و کفر در سر داشته باشد و عليه مباني اسلام و احکام نوراني اسلام و به قصد براندازي حکومت اسلام، فعاليت کند و براي رسيدن به مطامع خويش و آسودگي در پناه مواهب و دستاوردهاي احکام نوراني اسلام و جاسوسي به نفع اجانب، اظهار ايمان کند، دچار نفاق بزرگي شده است که از آن به نفاق اکبر ياد مي شود.

چنين مرتبه اي از نفاق در چند مورد از آيات الهي مشاهده مي شود، که برخي انسانها مستقيما به جنگ خدا رفته و در پي فريب و دغل کاري با خداوند و مؤمنين مي آيند:

«يُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا يَشْعُرُونَ»(بقره/9) (با خدا و مؤمنان نيرنگ مى‏بازند ولى جز بر خويشتن نيرنگ نمى‏زنند و نمى‏فهمند.)

«إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ»(نساء/ 142)

«منافقان با خدا نيرنگ مى‏كنند و حال آنكه او با آنان نيرنگ خواهد كرد.»

اين دو آيه تصريح به حقه بازي و نيرنگ منافقين نسبت به خداوند و مؤمنين دارد و در واقع، بيانگر مصداق واقعي نفاق اکبر يا اعتقادي مي باشد.

در اينکه خدعه (نفاق اکبر) منافقين نسبت به خداوند و متقابلاً خدعه­ي خداوند به آنها چگونه است مفسرين اقوال متعددي را بيان داشته اند.

مجمع البيان مي نويسد: منظور از حقه بازي و نيرنگ منافقين به خدا، اظهار ايماني است که بواسطه­ي آن مال و جان خويش را در امان داشته اند و همين طور از مخادعه خداوند با آنها مجازات و کيفر دادن آنها برحسب نيرنگ اعمال شده از سوي آنان است.

فخر رازي با طرح اين پرسش که با وجود علم خداوندي به اسرار عالم، مخادعه منافقين نسبت به ذات باري تعالي چه مفهومي دارد مي نويسد: خداوند نام خود را ذکر کرده و به جهت شأن و منزلت و عظمت پيامبر(ص) او را مراد و منظور داشته است.

مرحوم علامه طباطبايي «ره» مي فرمايد:

منظور از مخادعه با خدا، مخادعه با رسول خدا-صلي الله عليه و آله و سلم- و مؤمنين است و منافقين با اظهار ايمان خويش ماهرانه و سر سختانه در پي فريب و حقه بازي با مسلمين و رسول خدا-صلي الله عليه و آله و سلم- بر مي آيند.

شهيد مطهري«ره» معتقد است که: مخادعه از باب مفاعله است و يکي از معانيش اين است که آنان در صدد خدعه با خداوند بر مي آيند، يعني در مقام آن هستند که بر خدا نيرنگ زنند.

سيد قطب چنين مي نويسد:

اينکه مخادعه را نسبت به خدا داده شده، بخاطر آن است که خداوند، نهايت اتصال و ارتباط بين خود و مؤمنين و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را منظور داشته، و امر آنان را امر خود و شأن آنان را شأن خود معرفي نموده است و نيز دشمني با مؤمنين را دشمني با خود دانسته و اين تهديد بزرگي به دشمنان پيامبر – صلي الله عليه و آله و سلم- است و آرامش بخش عظيمي براي مؤمنين است. چرا که خداوند از مکر و حيله آنان آگاه است و مؤمنين را در سايه لطف خويش محافظت مي نمايد و مخادعه خداوند نسبت به آنها ،بنابر اجماع تفاسير، به معناي مجازات و کيفر منافقين به خدعه آنان است.

نفاق سياسي نيز نشأت گرفته از نفاق اعتقادي است و هر دو در يک مرتبه و درجه قرار دارند. بلکه آيات قرآني به صراحت آن را نکوهش کرده است و در سوره نساء/ 128و 129 چنين فرموده:

«بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا» (نساء/ 138) (به منافقان خبر ده كه عذابى دردناك [در پيش] خواهند داشت) و

«الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا» (نساء/139) (همانا كه غير از مؤمنان كافران را دوستان [خود] مى‏گيرند آيا سربلندى را نزد آنان مى‏جويند [اين خيالى خام است] چرا كه عزت همه از آن خداست.)

آيه به روشني تمام، از ارتباط با بيگانگان توسط منافقين سخن مي گويد که ناکامان دو رو، براي رسيدن به عزت دنيايي، در پي رضايت کافران هستند، بطور يقين، نفاق سياسي که تا اعماق جان و اعتقاد فرد نفوذ دارد، چنين است که در برابر برترين مخلوق عالم يعني رسول خدا– صلي الله عليه و آله و سلم-مي‌ايستد.

2- نفاق اصغر

نفاق اصغر يا نفاق عملي آن است که فرد به منظور اعتماد سازي و تهيه بستر مناسب براي اهداف خود، روي به ظاهر سازي مي آورد.

چنين شخصي اگر چه فردي خطاکار، فاسق و متظاهر به علم و زهد، فقر، عبادت و ......است، اما نفاق هيچگاه نسبت به اصل دين نيست، بلکه صرفا به دنبال رسيدن به موقعيت اجتماعي در نزد افکار عمومي است تا از اين رهگذر به مطامع خويش همچون جاه و مقام، منزلت اجتماعي و احيانا خيانت در اموال دست يابد. اين شخص ضمن ايمان و اقرار به خدا، معاد و نبوت براي جلب منافع مادي و زودگذر دنيوي، به ستايش و چاپلوسي روي آورده و به محبت دروغين متوسل مي شود، و به عبارتي عملکرد اهل نفاق را از خود بروز مي دهد .

­امام خميني «ره» نفاق اصغر را نفاق در قول و عمل دانسته اند و فرموده اند که اين نوع مرتبه از نفاق که غالب در امور اجتماعي صورت مي گيرد، در علم اخلاق از آن به «ريا» ياد مي شود، و صاحب آن، منافق به مفهوم مصطلح و رايج در عرف قرآن نيست.

انسان با انجام آن (نفاق اصغر يا ريا) نور، ايمان از قلب خويش زدوده و اعمال خويش را باطل نموده است، چرا که خلق را بر خالق پسنديده است. و صاحب چنين فعلي به دليل اعتقاد به ارکان دين از دايره، دين خارج نشده است و از آن به نفاق عملي نيز ياد شده است.

دز قرآن نيز از ظاهرسازي افراد، بخصوص منافقين ياد شده است.

«إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُواْ إِلَى الصَّلاَةِ قَامُواْ كُسَالَى يُرَآؤُونَ النَّاسَ وَلاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاَّ قَلِيلاً »(نساء/142) (منافقان با خدا نيرنگ مى‏كنند و حال آنكه او با آنان نيرنگ خواهد كرد و چون به نماز ايستند با كسالت برخيزند با مردم ريا مى‏كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى‏كنند.)

مرحوم طبرسي، علامه طباطبايي و فخر رازي معتقدند که منافقين بخاطر جلوه دادن يک شخصيت متين و ظاهر صلاح در نزد مؤمنين به رياکاري مي پردازند، چيزي مي گويند که به آن عمل نمي کنند، به دنبال کسب چهره اي مصنوعي، در پي فريب مردم دوانند و جز اندک به ياد خدا و ذکر او نمي پردازند. همچنين قرآن در مورد اينها مي فرمايد:

«الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ »«الَّذِينَ هُمْ يُرَاؤُونَ »(ماعون،5و6)

«آنان از نمازشان غافلند»«آنان كه ريا مى‏كنند. »

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَاللاذَى كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الاخِرِ »(بقره/264)

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، صدقه‏هاى خود را با منّت و آزار، باطل مكنيد، مانند كسى كه مالش را براى خودنمايى به مردم‏، انفاق مى‏كند و به خدا و روز بازپسين ايمان ندارد.»

و در مورد توصيف کساني که ايمان به آخرت و خداوند ندارند و مال خويش را براي چشم مردم و تظاهر به انفاق کمک مي کنند. مي فرمايد:

«وَالَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِينًا فَسَاء قِرِينًا »(نساء/38)

«و كسانى كه اموالشان را براى نشان‏دادن به مردم انفاق مى‏كنند و به خدا و روز بازپسين ايمان ندارند و هر كس شيطان يار او باشد چه بد همدمى است. »

در روانشناسي چنين فردي را شخصيت، ماکياولی مي دانند که به نام نيکو لوماکياولي فيلسوف ايتاليايي ناميده شده و از دو دستور العمل معروف وي پيروي مي کند، به عبارت مشهور هدف وسيله را توجيه مي کند، و دستور العمل ديگر مهمترين راه کنترل داشتن مردم اين است که به آنها آن چه را که دوست دارند بگوييم. روشن است که مردم، دستور العمل اول يعني رسيدن فرد به هدف از هر طريقي، چه صحيح و چه غلط، مشروع و غير مشروع. قانوني يا غير قانوني، مجاز ميداند، دستور العمل دوم نيز به روشني رياکاري، فرصت طلبي و نان به نرخ روز خوردن را آموزش مي دهد.

به اضافه آنکه شخصيت ماکياولي به بي رحمي، تدابير خود محورانه در روابط متقابل، عدم اعتماد به ديگران و دروغگوييي تمايل دارد.

بنابراين نفاق از نظر شرعي دو گونه است:

يکي نفاق اکبر و آن اين است که انسان به ظاهر خود را مؤمن به خدا، فرشتگان، کتابهاي الهي، پيامبران و روز قيامت نشان مي دهد، و در باطن مخالف همه يا بخشي از آن ها باشد و اين همان نفاق صدر اسلام است که قرآن به نکوهش پرداخته و آنان را کافر دانسته و خبر از دوزخي بودنشان، داده است.

دوم نفاق اصغر يا نفاق عملي و آن است که انسان کاري کند و قصدش چيز ديگري باشد.

البته از هر نوع در جامعه کنوني ما وجود دارد، و همانطور که علم و تکنولوژي پيشرفت کرده، اين فضائل نکوهيده نيز به اوج پيشرفت رسيده و چهره هاي گوناگوني به خود گرفته اند.

 

آسیب شناسی «نفاق» و «منافق» از منظر قرآن کریم                           

بحث آسیب شناسی نفاق فراتر از مباحث سیاسی است که تحلیل آن چون کلیدی، راهگشای بسیاری از مباحث است                                            
چطور می شود انسان هایی با سابقه ی بسیار درخشان، که برای تحقق یک سری اصول و مبانی حتی با فداکاری های جانی و مالی قابل تقدیر، برای محقق شدن شعار هایی آرمانی و ارزشی تلاش کنند اما به تدریج چنان تغییر ماهیت داده که در جهت عکس آن آرمان ها هم سخن می گویند و هم عمل می کنند؟ در تاریخ اسلام، بسیارند کسانی که در سطح معنوی به درجات خیلی بالایی رسیدند، کراماتی پیدا کردند، به بخشی از مفاهیم الهی واقف شدند اما پس از مدتی چنان دنیا زده شدند که از آن مقامات سقوط کردند؛ افرادی چون «بلعم باعور» که قرآن تعبیر «اخلد الی الارض» را در مورد او بکار می برد                                            

با توجه به آیات 175 و 176 سوره اعراف و آیه 5 سوره جمعه، قرآن در مورد افرادی که با وجود رسیدن به مقامات معنوی، دنیا زده می شود و به دنبال قدرت، ثروت و شهرت می روند؛ تخریب نموده و تعبیر الاغی که حامل کتاب است و سگ هاری که زبانش بیرون افتاده را در موردشان بکار می برد. «و بخوان بر این مردم حکایت آن کس (بلعم باعور) را که ما آیات خود را به عطا کردیم و او از آن آیات بیرون رفت و شیطان او را تعقیب کرد تا از گمراهان عالم گردید و اگر می خواستیم به آیات او را رفعت مقام می بخشیدیم، لیکن او به زمین چسبید و پیرو هوای نفس گردید، و در این صورت حکایت حال او به سگی ماند که اگر به او حمله کنی و یا او را به حال خود واگذاری به عوعو زبان کشد. این است مثل مردمی که آیات ما را بعد از علم به آن تکذیب کردند. پس این حکایت را بگو، باشد که به فکر آیند» یا «وصف حال آنان که علم تورات بر آنها نهاده شد ولی آن را حمل نکردند در مثل به الاغی ماند که بار کتابها را بر پشت کشد و از آن هیچ نفهمد و بهره نبرد...». در اسلام هم بودند کسانی که زمانی جز مجاهدین بودند سابقه جبهه داشتند از اصحاب پیامبر بودند ولی پس از مدتی علیه اسلام عمل کردند                                            .

اشخاصی چون ابن ملجم و شمر که هر دو سابقه رزمندگی در جبهه اسلام را دارند، جز کفار نبودند که بعد ها قاتل علی بن ابی طالب و سید الشهدا(علیهم السلام) شدند.                  
   
هرچند قرآن خواندن اکثر ما از باب تفال و تبرک است اما قرآن «فیه شفا للناس» است که علاج دردهای فردی اجتماعی ما در آن است، یکی از این بیماری ها، بیماری دوچهرگی است. درد نفاق.

نفاق یعنی شکاف اخلاقی درون شخصیتی، شکاف اعتقادی فکری، شکاف بین ظاهر و باطن، فاصله بین آنچه هستیم و آنچه می نمائیم، که بعد اخلاقی فردی آن ابعاد سیاسی اجتماعی می گیرد و علاج آن به تعبیر امام(ره) خود را در محضر خدا دیدن است                                   

ریشه ی نفاق سیاسی اجتماعی، نفاق فردی و اخلاقی است و نفاق سیاسی اجتماعی یعنی خط عوام فریبی، تظاهر به شعار های دینی و انقلابی و در عین حال خلاف اون مسیر حرکت کردن، نوعی عوام فریبی و برخورد ابزاری با دین و به تعبیر قرآن «یقولون بافواههم ما لیس فی قلوبهم» چیزی که به زبان می گوید، قلباً معتقد به آن نیستند                   .

خصیصه های منافق با توجه به روایتی از پیامبر(ص) «عالمٌ لسان» و «یقول ما تعرفون و یفعل ما تنکرون»، کسانی که با زبانی عوام فریبانه حرف های زیبا می زنند ولی در مواضع سیاسی اجتماعی خود خلاف آن رفتار می کنند؛ است که خداوند در افشا منافق در آیه 179 سوره ی آل عمران می فرماید: «خداوند هرگز مومنان را بدین حال کنونی که بر آنید وانگذارد تا آنکه (با آزمایش خود) بدسرشت را از پاک گوهر جدا کند...» طبق این آیه منافق بالاخره رسوا می شود و همیشه نمی توانند چهره ی خبیث خود را مخفی نگه دارند «...حتی یمیز الخبیث من الطیب» سنت الهی است                                                                                            

با توجه به آیه 137 سوره ی نسا رفتار کسانی را که ابتدا مومن اند ولی پس از مدتی تغییر ایدئولوژی داده و آن را مخفی می کنند، حتی کسانی که در زمان شاه به نام خدا وارد مبارزه شدند یا سازمان هایی که به نام جهاد وارد صحنه شدند، شهید دادند، زندان رفتند، شکنجه شدند، تبعید شدند، بعضی ها تا حد مرجعیت هم بالا رفتند، مرجع تقلید بودند، اما پس از مدتی تغییر ماهیت دادند و بعضا با دشمنان انقلاب و مردم همکاری کردند؛ تاویل این آیه است که «ان الذین ءامنوا ثم کفروا ثم ءامنوا ثم کفروا ثم ازدادوا کفرا لم یکن الله لیغفر لهم ولا لیهدیهم سبیلا؛ کسانی که ایمان آوردند، سپس کافر شدند، باز هم ایمان آوردند، و دیگر بار کافر شدند، سپس بر کفر خود افزودند، خدا هرگز آنها! را نخواهد بخشید، و آنها! را به راه (راست) هدایت نخواهد کرد.»

چرایی این موضوع وجود شکاف های عمیق تئوریک و نظری در باطن این افراد که ذهنشان آلوده به مفاهیم غیر اسلامی است یا شکاف های روحی اعتقادی ایمانی که شخص گاهی مذهبی می شود گاهی سکولار، شخصی که 30 سال شعار دین و مذهب و جهاد و شهادت زده تبدیل می شود به موجودی خطرناک و وحشی که درست مثل دشمنان انقلاب با همان ادبیات با همان منش به جنگ انقلاب می آید                                                                                               

کسانی که بعد از انقلاب به مخالفت امام پرداختند همه ضد انقلاب و کافر و سلطنت طلب و لامذهب نبودند بعضا چهره های انقلابی بودند که بین خدا و دنیا شکاف فکری داشتند.

امیرالمومنین(ع) نسبت به منافق می فرماید: منافقین هم خود گمراه می شوند و هم بخشی از جامعه را هم گمراه می کنند هم خود می لغزند و هم دیگران را می لغزانند                        .

در قرآن 35 بار کلمه نفاق ذکر شده است افزود: 34 مورد آن در سوره های مدنی است چون مسلمانان در مدینه صاحب قدرت و حکومت بودند و زمینه نفاق هم در چنین شرایطی بالفعل است.

منافق به سرعت رنگ عوض می کند، گاهی از در شرع وارد می شوند گاهی از در کفر، زمانی که گفتمان دینی حاکم می شود اینها رنگ مذهبی به خود می گیرند زمانی که گفتمان سکولار حاکم می شود، اینها سکولار دوآتشه می شوند                                       

_منافقین با اینکه در جبهه مسلمین اند اما قلب هایشان با کفار است و آنها را به ولایت و دوستی می گیرند«الذین یتخذون الکفرین اولیاء من دون المومنین ایبتغون عندهم العزه فان العزه لله جمیعا؛ آن گروه که کافران را دوست گیرند و مومنان را ترک گویند، آیا نزد کافرانعزت می طلبند؟ عزت همه نزد خداست 139 سوره نسا                              ».

_جریان نفاق کسانی هستند بین مومنین، بین انقلابیون اما پنهانی قلب شان با دشمن است و با آنها رابطه دارند با آنها هماهنگ عمل می کنند و مصادیق آن بسیار زیاد است چه در زمان صدر اسلام، چه اکنون                                              

_وقتی با کفار خلوت کنند گویند ما با شمائیم«و اذا لقوا الذین ءامنوا قالوا ءامنا و اذا خلوا الی شیطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزءون؛ و چون به اهل ایمان برسند، گویند: ما ایمان آوردیم و وقتی با شیاطین خود خلوت کنند، گویند ما با شمائیم، جز این نیست که مومنان را مسخره می کنیم 14 سوره بقره                                            ».

برای آنکه مومنین را راضی کنند قسم می خورند «یحلفون لکم لترضوا عنهم فان ترضوا عنهم فان الله لا یرضی عن القوم الفسقین؛ برای شما قسم یاد می‏کردند، تا از آنها راضی شوید; اگر شما از آنها راضی شوید، خداوند (هرگز) از جمعیتش فاسقان راضی نخواهد شد!96 سوره توبه».

_منافقین قلبی مریض دارند وقتی به ایشان گفته شوند موضع خود را در برابر کفار روشن کنید، دلهایشان به آنها متمایل است و می گویند ما نباید هیچ کسی را از دست بدهیم باید با همه رابطه ی خوبی داشته باشیم حتی با جریان های مخالف انقلاب «فتری الذین فی قلوبهم مرض یسرعون فیهم یقولون نخشی ان تصیبنا دائره فعسی الله ان یاتی بالفتح او امر من عنده فیصبحوا علی ما اسروا فی انفسهم ندمین؛ گروهی منافق را که دلهایشان ناپاک است خواهی دید که در راه دوستی ایشان می شتابند و می گویند: ما از آن می ترسیم که در گردش روزگار مبادا آسیبی از آنها به ما رسد؛ باشد که خدا فتحی پیش آوردو یا امر دیگر از طرف خود تا منافقان از آنچه به نفاق در دل نهان کردند سخت پشیمان شوند52 سوره مائده                                              ».

_منافق به خداوند سوء ظن دارد و خداوند آنها را به همان عذابی دچار می کند که آنها به خاطر چنین بلا هایی حاضر نبودند از دشمنان برائت بجویند «و یعذب المنفقین و المنفقت و المشرکین و المشرکت الظانین بالله ظن السوء علیهم دائره السوء و غضب الله علیهم و لعنهم و اعد لهم جهنم و ساءت مصیرا؛ و (نیز) مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد می‏آیند... مجازات کند; (آری) حوادث ناگواری (که برای مؤمنان انتظار می‏طلبیم. تنها) بر خودشان نازل می‏سازیم; خداوند بر آنان، غضب کرده و از رحمت خود دورشان ساخته، و جهنم را برای آنان، آماده کرده; که بد سراپرده‏اش است 6 سوره فتح                                        ».

_منافق به دشمن پیغام دوستی می دهد؛ منافق با وجود تظاهر و ایجاد جنگ روانی ترسوست و در لحظه عمل موش می شوند «و یقول الذین ءامنوا اهولاء الذین اقسموا بالله جهد ایمنهم انهم لمعکم حبطت اعملهم فاصبحوا خسرین؛ و اهل ایمان گویند: آیا اینان هستند که با جدیت و مبالغه بسیار به خدا سوگند یاد می کردند که ما از شما هستیم ؟! اعمالشان باطل گردید و سخت زیانکار شدند53 سوره مائده                           »

_خداوند منافقینی را که ادعای دین دارند در فتنه ها امتحان می کند تا چهره خود را آشکار کنند«احسب اناس ان یترکوا ان یقولوا ءامنا و هم لا یفتنون، آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: ایمان آوردیم، به حال خود رها می‏شوند و آزمایش نخواهند شد؟!؛ و لقد فتنا الذین من قبلهم فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکذبین؛ ما کسانی را که پیش از آنان، بودند آزمودیم و اینان را نیز امتحان، می کنیم، همانا خداوند دروغگویان و راستگویان را کاملا می شناسد 2 و 3 سوره عنکبوت                                            ».

_منافقین مومنان را احمق و نادان می دانند که اینقدر در شعار های خود پایدارند «و اذا قیل لهم ءامنوا کما ءامن الناس قالوا انومن کما ءامن السفهاء الا انهم هم السفهاء و لکن لا یعلمون؛ و چون به ایشان گفته شود ایمان آورید چنانچه دیگران ایمان آوردند گویند: چگونه ایمان آوریم مانند بی خردان؟! آگاه باشید که اینان خود بی خردند ولی نمی دانند13 سوره بقره                           »

_منافق در هنگام مبارزه و جهاد با بهانه تراشی شانه خالی می کنند«فرح المخلفون بمقعدهم خلف رسول الله و کرهوا ان یجهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله و قالوا لا تنفروا فی الحر قل ناذ جهنم اشد حرا لو کانوا یفقهون؛ آنهایی که از جهاد در رکاب رسول خدا باز نهاده شدند از این بازماندنشان خوشحالند و مجاهده به مال و جانشان در راه خدا را خوش نداشتند و مومنان را از جهاد منع کرده به آنها گفتند:شما در این هوای سوزان از وطن خود بیرون نروید! آنان را بگو آتش دوزخ بسیار سوزان تر است آگر می فهمیدند81 سوره توبه»؛ «و لا تصل علی احد منهم مات ابده و لا تقم علی قبره انهم کفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فسقون؛ و هیچ گاه به نماز میتآن منافقان حاضر مشوو بر جنازه و قبر آنها به دعا مایست که آنها به خدا و رسولش کافر شدند و در حال فسق و بدکاری مردند84 سوره توبه                          »

_منافقین دچار تذبذب هستند، اگر مومنین در نبرد پیروز شوند می گویند: برای جهاد توفیق نداشتیم؛ اگر مومنین در نبرد مغلوب شوند زخم زبان می زنند «و لیعلم الذین نافقوا و قیل لهم تعالوا قتلوا فی سبیل الله او ادفعوا قالوا لو نعلم قتالا لاتبعنکم هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمن یقولون بافواههم ما لیس فی قلوبهم والله اعلم بما؛ و تا معلوم کند حال آنان که نفاق و دورویی کردندو چون به آنها گفته شد بیایید در راه خدا جهاد و یا دفاع کنیدعذر آوردند و گفتند که اگر به فنون جنگی دانا بودیم از شما تبعیت نموده و به کارزار می آمدیم اینان به کفر نزدیک ترند تا به ایمان به زبان چیزی اظهار کنند که در دل خلاف آن پنهان داشته اندو خدا بر آنچه پنهان می دارندآگاه تر از خود آنهاست167 سوره آل عمران                                      »

_منافق چنانچه زمینه فراهم شود فورا با جریان کفر همکاری می کند«و لو دخلت علیهم من اقطارها ثم سئلوا الفتنه لاتوها و ما تلبثوا بها الا یسیرا؛ آن منافقان از آن پیش در جنگ احد که اکثر فرار کردندبا خدا عهد محکم بسته بودندکه به جنگ پشت نکنند و از عهد خدا پرسش خواهد شد14 سوره احزاب»                                                                                                      

_منافق حقیقتا و قطعی ایمان نمی آورند«ثم کان عقبه الذین اسئوا السوای ان کذبوا بایت الله و کانوا بها یستهزءون؛ سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند!10 سوره روم »                                                                    

رضای خدا برای منافق مهم نیست، نزد آنان رضای مردم اهمیت دارد در صورتی که رضای خدا و رسول او مهم تر است «یعتذرون الیکم اذا رجعتم الیهم قل لا تعتذروا لن نومن لکم قد نبانا الله من اخبارکم و سیری الله عملکم و رسوله ثم تردون ال علم الغیب و الشهده فینبئکم بما کنتم تعملون، وقتی که شما از جنگ سالم و فاتح به سوی آنها بر می گردید آنها به عذر های بیجا می پردازند به آنها پاسخ ده که ما هرگز به این عذر تراشی ها تصدیق شما نکنیم بی شک خدا حقیقت حال شما را بر ما روشن گردانید...94 سوره توبه»که شان نزول این آیات جدا شدن 80 نفر مسلح از سپاه پیامبر در جریان جنگ تبوک است                                           

_مطابق با قرآن راه شناسایی منافق از مومن نوع رابطه افراد با جریان کفر است در طول 30 سال انقلاب، جنگ احزاب زیادی علیه انقلاب برپا شد جریان هایی علی رغم اختلاف های آشکار علیه انقلاب متحد شدند افزود در مواجهه با این شرایط منافق به وعده های خدا ایمان ندارد «و اذ یقول المنفقون و الذین فی قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا؛ و نیز در آن هنگام منافقان و آنان که در دلهاشان مرضی بود با یکدیگر می گفتند: آن وعده فتح و نصرتی که خدا و رسول به ما وعده دادند غرور و فریبی بیش نبود12 سوره احزاب».                                  

 

_منافق از شهادت و مرگ می ترسد و پیروزی را فقط پیروزی مادی می دانند در حالی که قرآن در نبرد با کفار دو پیروزی را برای مومنان متصور است یا شکست کفار یا شهادت در راه خدا«ثم انزل علیکم من بعد الغم امنه نعاسا یغشی طائفه قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجهلیه یقولون هل لنا من الامر شیء ما قتلنا ههنا قل لو منتم فی بیوتکم لبرز الذین کتب علیهم القتل الی مضاجعهم و لیبتلی الله ما فی صدورکم و لیمحص ما فی قلوبکم والله علیمبذات الصدور؛ ... و گروهی هنوز در در غم جان خود بودند و از روی نادانی به خدا گمان ناحق می برند و می گفتند: آیا ممکن استما را قدرتی بدست آید؟ بگو تنها خداست که بر عالم هستی فرمانرواست؛ منافقان خیالات باطل خود را که در دل می پرورندبا تو اظهار نمی دارند و با خود می گویند: اگر ما را قدرت و پیروزی بود شکست نمی خوردیم و در اینجا کشته نمی شدیم، بگو اگر در خانه هایخود هم بودید باز کسانی که سرنوشت آنها شهادت و کشته شدن است از خانه ها به پای خود به قتلگاه بیرون می آمدند، تا خدا آنچه در سینه دارید بیازمایدو آنچه در دل داریدپاک و خالص گرداند و خدا از راز درون سینه ها آگاه است154 سوره آل عمران».                                      
_منافق حتی خدا را هم می خواهد فریب دهد«ان المنفقین یخدعون الله و هو خداعهم و اذا قاموا الی الصلوه قاموا کسالی یرآءون الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا؛ همانا منافقان با خدا مکرو حیله می کنند و خداوندنیز با آنان مکر می کند و چون به نماز آیندبا حال بی میلی و کسالت نماز کنندو برای ریاکاری آیند و ذکر خدا را جز اندک نکنند142سوره نسا».                                         

_منافقین اگر کارهای نیکی نیز انجام دهند چون خالص نبوده خداوند آنها را نیز باطل می گرداند و تعبیر سراب را در مورد اعمال آنان بکار می برد«و منهم الذین یوذون النبی و یقولون هو اذن قل اذن خیر لکم یومن بالله و یومن للمومنین و رحمه للذین ءامنوا ونکم و الذین یوذون رسول الله لهم عذاب الیم؛ و بعضی از منافقان هستند که دائم پیامبر را می آزارند و می گویند او شخص ساده و زود باوری است، بگو زودباوری او لطفیبه نفع شماستکه به خدا ایمان آورده و به مومنان هم اطمینان داردو برای مومنان حقیقی وجودش رحمت است و برای آنها که رسول را آزار دهند عذابی دردناک مهیاست61سوره توبه».

منابع:

هیئت رزمندگان اسلام  www.e-heyat.com

www.masjed.se

www.maarefquran.org

www.wikifegh.ir

مهجوریت زدایی از قرآن:

ا آشتی با قرآن، نخستین شرط مسلمانی: ا

قرآن، بهترین وسیله شناخت خداوند است؛ اماچرا ما از این ودیعه الهی، به شایستگی استفاده نمی کنیم و دیگر این که به راستی کلام وحی، چه جایگاهی در زندگی ما دارد؟!

تا چشم بر هم زدیم، نیمی از ماه پرفضیلت رمضان نیز گذشت؛ ماهی که به حق آن را بهار قرآن نامیده اند و اما چه سود که متاسفانه ما کمتر گذرمان در این گلشن معنویت و انسانیت ساز بدان می افتد تا از آیه آیه آن نور و رحمت توشه برگیریم و با آن غبار از زندگی غم گرفته و مادی زده مان بزداییم. 

قرآن، این آخرین اعجاز محمد مصطفی (ص) کتاب سعادت است. این را همه می دانیم و شاید خیلی از ما این فرمایش حضرت امام خمینی (ره) را هم شنیده باشیم که فرمودند: «اگر قرآن نبود، باب معرفه اللّه بسته بود الی الابد.»

 

آری! قرآن، بهترین وسیله شناخت خداوند است؛ قرآن، سخن آرامش بخش الهی در گستره هستی است؛ قرآن، منبع تمام دانش های بشری است؛ حقیقتا باور داریم که قرآن کتابی است که انسان را از خاک به افلاک می رساند و روح آدمی را به عالم قدس و ملکوت می برد؛ با این همه سوال جدی این جاست که چرا ما از این ودیعه الهی، به شایستگی استفاده نمی کنیم و دیگر این که به راستی کلام وحی، چه جایگاهی در زندگی ما دارد؟!

بی شک ماه مبارک رمضان فرصت بسیار مغتنمی است که بیش از پیش درباره این سوالات بیندیشیم و برای یافتن پاسخی در این خصوص، وجدان خود را به قضاوت فرا بخوانیم.

 

یکی از ویژگی‌هایی که این ماه پربرکت را از ماه‌های دیگر متمایز می‌سازد آن است که این ماه را بهار قرآن نام نهاده‌اند نه صرفاً از آن رو که در این ماه، قرآن کریم بر قلب مبارک پیامبر(ص) نازل شده است بلکه شاید بیشتر از آن جهت که سفارش اکید شده که بندگان در این ماه نه تنها بر ظاهر کلام الله مجید بلکه به عمق و محتوای آن هم در حد توان و بضاعت خویش توجه کنند.

رسول گرامی اسلام(ص) نیز در فرمایشی خطاب به مسلمانان می‌فرمایند: «در ماه رمضان از خداوند توفیق روزه‌داری و قرائت قرآن کریم را مسألت کنید.» 

 

بر هیچ‌کس پوشیده نیست که انس با قرآن و ارتباط مستمر با این کتاب آسمانی لازمه زندگی و دست‌مایه نیل به سعادت برای هر مسلمان واقعی در دنیا و آخرت است، چرا که همانا تنها نسخه نجات دهنده بشریت و تغذیه‌کننده معنوی روح انسان‌ها و نجات دهنده آن‌ها از انحطاط و سرگردانی امروز و هر روز دنیا، قرآن کریم است. و اگر این باور در دل هرکدام از ما نهادینه گشته و با عمق وجود آن را قبول کنیم، بی‌شک در پی عمل به دستورات این کتاب انسان‌ساز برآمده و زندگی خویش را براساس آموزه‌های آسمانی آن بنا خواهیم کرد. 

 

با تمام این اوصاف جای این سوال گلایه آمیز وجود دارد که آیا با زینت ساختن این نسخه شفابخش بشریت و نگهداشتن آن در قالب‌های زرین و برخورد زینتی با آن، به ساخت مبارک قرآن جفا نکرده‌ایم؟! و حال آن که سخن خداوند در آیه 155 سوره‌ی مبارکه انعام این است؛ «و این کتابی است پربرکت که فرو فرستادیم تا از آن پیروی کنید و پرهیزگار باشید؛ باشد که رحمت خداوند شاملتان گردد.» 

پیامبر اعظم(ص) نیز می‌فرماید: «با تلاوت قرآن خانه‌هایتان را نورانی کنید... همانا در خانه‌ای که قرآن بسیار تلاوت می‌شود، خیر فراوان وجود دارد و اهلش از آن بهره می‌برند».

 

نکته مهم در این میان آن است که خواندن قرآن، شنیدن آن، ‌آموزش، ‌اندیشیدن و تأمل و تدبر در آن همه مقدمه عمل به قرآن است؛ عملی البته پیگیر و در همه‌ شئون فردی اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی حیات بشری. 

بدیهی است اگر ما به‌عنوان امت پیامبر اعظم(ص) در عمل به فرامین آسمانی قرآن کریم، کوتاهی کنیم مشمول شکایت آن بزرگوار شده ایم که فرمودند: «پروردگارا! امت من قرآن را مهجور و غریب ساخت.»

 

یکی از دوستان می گفت به راستی اگر بسیاری از ما قرآن را از مقابل آیینه روی دکور پذیرایی خانه‌مان برداریم، ‏میزان حضور این کتاب آسمانی در زندگی‌مان به صفر برسد!

بله! قرآن در بین ما حضور دارد و محبوب است؛ اگر چه مهجور است. مردم قرآن را تلاوت می‌کنند و تا اندازه‌ای به آن آشنا هستند، امّا بیشتر برای قصد ثواب و اموات خوانده می‌شود و این در فرهنگ ما رواج دارد. 

 

یک عادت قدیمی و البته خوب است که وقتی مردم عزیزی از دست می‌دهند با تدارک حجله و گذاشتن نوار قرآن از طریق بلندگو، حزن و اندوه خود را ابراز می‌دارند. اشتباه نشود کسی با این مساله مشکلی ندارد اما روی سخن این نکته کلیدی است که قرآن کریم کتاب زندگی، قانون و عمل است در صورتی که متاسفانه بیشتر برای مردگان خوانده می‌شود و بدین سان ما در رابطه با این کتاب الهی از زندگان غافلیم. باشد که در این ماه عزیز اندکی به خود آییم! انشاءالله . ( منبع ؛ شبستان ) .


قیّم بودن مردان بر زنان در قرآن:

 قیٌم بودن مردان بر زنان در قرآن:


آیه قوامیت از مهم ترین آیات مربوط به مسأله زن و حقوق اوست که کم و بیش نگاه اسلام را به عنوان داعیه دار برترین آیین ترقی و تکامل انسان، به زن نشان می دهد. فهم درست این آیه، تأثیر بسزایی در بازنمایی نگاه قرآن کریم به «زن و حقوق زن» دارد.
قرآن

در آیه شریفه:«الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعضَهُم عَلی‏ بَعضٍ وَ بِما أَنفَقُوا مِن أموالِهِم فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلغَیبِ بِما حَفِظَ اللّهُ...» (نساء، 34)

بسیاری از مفسران قرآن معتقدند که این آیه فقط بیانگر برتری مردان بر زنان است و چون این برتری در زمان های دور از جهت موقعیت اجتماعی و اقتصادی امری آشکار و از هنجارهای ثابت جامعه بود، چندان شگفت انگیز نبود. بعضی معتقدند که منظور آیه این است که مردان حامی زنان هستند. بعضی می گویند: برتری مردان بر زنان را در تمام شئون نشان می دهد، بنابراین از آن به وجوه تبعیض در لابه لای نصوص دینی در حق زنان حکم کرده اند و در واقع آنرا به روابط اجتماعی تعمیم داده اند.

 

توجه به چند نکته:

1. با طلوع و ظهور مکتب اسلام در سرزمین جزیرة العرب، به مدد تعالیم اسلام و سنت نبوی و اهل بیت (علیهم السلام) زن دارای جایگاه و منزلت در خور شأن خویش گشت و جایگاه حقیقی خود را باز یافت.

امام خمینی بنیان گذار جمهوری اسلامی در این باره می گوید: اسلام می خواهد که زن و مرد رشد داشته باشند. اسلام زن ها را نجات داده است، از آن چیزهایی که در جاهلیت بود، آن قدری که اسلام به زن خدمت کرده است، خدا می داند به مرد خدمت نکرده است.[1] اسلام زن ها را در مقابل مردها قرار داده، نسبت به آنها تساوی دارند، البته یک احکام خاص به مرد است که متناسب با مرد است، یک احکام خاص به زن است، مناسب با زن است، این نه این است که اسلام نسبت به زن و مرد فرقی گذاشته است.[2]

قوام، در نگاه اهل لغت به معنای کارپردازی و محافظت و نگهبانی است. قیام گاهی به معنای محافظت و اصلاح می آید و از همین قبیل است سخن خداوند که می فرماید: ”‌الرجال قوامون علی النساء”‌‌ مردان قوام بر زنان هستند.”‌الرجل علی المرأة صانها و قام بشأنها”‌‌. قوامیت مرد بر زن؛ یعنی او را حفظ نمود و به امور او پرداخت

قرآن کریم زنان و مردان را دو گروه از انسان ها می شناسد که از گوهر و جان یگانه آفریده شده اند. در آموزه های قرآنی، انسانیت یک نوع است که مرد و زن هر دو به یک اندازه و به گونه ای برابر از آن برخوردارند. قرآن در این باره می فرماید: ”خلقکم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها…”‌[3] شما را از یک نفس آفرید و همسرش را از همان نفس خلق کرد.

”هوالذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها…”‌.[4] اوست خدایی که شما را از یک نفس آفرید و از همان نفس همسر او را خلق کرد.

2. در قرآن اقتدار، سلطه و امتیازی که به نفع زن اعتبار شده، همسنگ آن چیزی است که به نفع مرد لحاظ شده است، هرچند ممکن است در پاره ای از مصادیق تفاوت هایی دیده شود، مانند حق نفقه که مرد ملزم به رعایت آن است و حق تبعیت زن در سکونت و…؛ زیرا قرآن می فرماید: ”و لهن مثل الذی علیهن…”‌.[5] برای زنان حقوقی است، مانند آنچه برایشان است. مفسران از این آیه تساوی حقوق زن و مرد را استنباط کرده اند.[6]

واقعیت این است که در قرآن موردی وجود ندارد که در آن به صورت واضح از برتری حقوقی یا فضیلت موهبتی، خارج از دایره ی اراده و اختیار انسان به ”درجه”‌ تعبیر شده باشد، بلکه واژه ی ”درجه”‌ یا ”درجات”‌ به مقام و جایگاه دنیوی یا اخروی ای اشاره دارد که اراده و عمل انسان زاینده آن باشد.[7] ”لکل درجات مما عملوا”‌.[8] برای همه، منزلت هایی است که ناشی از کارهای آنان است.

3. قوام، در نگاه اهل لغت به معنای کارپردازی و محافظت و نگهبانی است. قیام گاهی به معنای محافظت و اصلاح می آید و از همین قبیل است سخن خداوند که می فرماید: ”الرجال قوامون علی النساء”‌،[9] مردان قوام بر زنان هستند.[10] ”الرجل علی المرأة صانها و قام بشأنها”‌. قوامیت مرد بر زن؛ یعنی او را حفظ نمود و به امور او پرداخت.[11]

زن

مفسران قرآن کریم نیز اکثراً به نقل این دیدگاه مشترک لغت شناسان پرداخته اند و ”قوام”‌ در آیه ی”الرجال قوامون علی النساء”‌ را به معنای سرپرست، نگهبان و کارپرداز گرفته اند. از باب نمونه به دو مورد اشاره می شود. ”قوام اسم است برای کسی که با جدیت به کاری می پردازد. وقتی گفته می شود، این قیم زن است، مراد کسی است که به کار او می پردازد و به نگه داری او اهتمام می ورزد”‌.[12]

”کلمه ی قیم به معنای آن کسی است که مسئول قیام به امر شخص دیگر است و کلمه ی قوام و قیام مبالغه در همین معناست”‌.[13]

4. بنابراین، با توجه به جایگاه و منزلت زن در دین اسلام و با توجه به معنایی که برای قوام بیان شد، از آیه ی ”الرجال قوامون علی النساء”‌ می توان چنین برداشت کرد که آیه در بیان رهبری و سرپرستی واحد و منظم – در خانواده – با توجه به مشورت ها و مسئولیت های لازم است، نه در صدد تشریع و تجویز استبداد، سلطه و اجحاف نسبت به زنان.[14]

از آن جا که خانواده یک واحد کوچک اجتماعی است، طبیعی است که – مانند یک اجتماع بزرگ – رهبری و سرپرستی واحدی را می طلبد. بنابراین، این مسئولیت به جهاتی و به لحاظ خصوصیاتی که در مردان وجود دارد، نظیر غلبه ی قدرت تفکر مرد بر نیروی عاطفه و احساسات وی، داشتن بنیه و نیروی جسمی بیشتر در جهت دفاع از حریم خانواده و تعهد مالی در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداخت هزینه های زندگی، به عهده ی مرد گذاشته شده است.

البته ممکن است زنانی در زمینه های ذکر شده بر مردان امتیاز داشته باشند، ولی قوانین به موارد جزئی نظر ندارد، بلکه نوع و کلیت را در نظر می گیرد و بدون شک از نظر کلی مردان نسبت به زنان برای سرپرستی خانواده آمادگی بیشتری دارند.

از پیامبر گرامی اسلام (ص) درباره ی برتری مردان بر زنان سؤال شد، آن حضرت فرمود:”کفضل الماء علی الارض، فبالماء تحیی الارض و بالرجال تحیی النساء”‌، ثم تلاهذه الآیة ”الرجال قوامون علی النساء”‌.[15] فضیلت مرد بر زن مثل فضیلت آب نسبت به زمین است، با آب زمین زنده می شود و با مردان زندگی زنان به نشاط و شادابی و زایندگی می رسد. آن گاه پیامبر آیه ی”الرجال قوامون علی النساء”‌ را تلاوت فرمود. امام صادق (ع) در این باره می فرماید: ”من سعادة الرجل ان یکون القیم علی عیاله”‌[16] و قوامیت بر خانواده نشانه سعادت مرد است.

این آیه به روابط زن و مرد در خانواده مربوط است و بیانگر حکم مسئولیت، حمایت و حفاظتی است که مرد باید از زن و خانواده خود بنماید و کمر همت بر تأمین معاش و تدبیر امور اقتصادی خانواده بر بندد و به هر حال از آیه مزبور حکم به برتری مردان بر زنان را نمی توان صادر کرد، زیرا چنین برداشتی با مفاد سایر آیات قرآن کریم منافات دارد

طبق این دو روایت اگر مسئولیت قوامیت به دوستی در محیط خانواده انجام پذیرد، موجب نشاط، طراوت و سلامت زندگی است.

 

نتیجه:

1. در قرآن و نصوص دینی، اصل و مبنای آفرینش انسان ها و اعطای حقوق بدان ها بر مبنای حقیقت آدمی و شئون انسانی انسان ها است و جنسیت نقشی در اعطای حقوق فطری و طبیعی ندارد.

2.این آیه به روابط زن و مرد در خانواده مربوط است و بیانگر حکم مسئولیت، حمایت و حفاظتی است که مرد باید از زن و خانواده خود بنماید و کمر همت بر تأمین معاش و تدبیر امور اقتصادی خانواده بر بندد و به هر حال از آیه مزبور حکم به برتری مردان بر زنان را نمی توان صادر کرد، زیرا چنین برداشتی با مفاد سایر آیات قرآن کریم منافات دارد.

3. معنای تساوی حقوق مرد و زن در محیط خانواده این است که هر یک از آنها از جمیع حقوق طبیعی خود بهره مند باشند که بخشی از این حقوق مشترک و بخشی دیگر مختص به جنس خاص است.

4. حقوق انسانی و فطری که زیربنای مفاد حقوقی آیات قرآن کریم است، دلالت بر همسویی شریعت با طبیعت دارد و این بدان معنا نیست که به طور ضروری باید در سایر حقوق اجتماعی نیز زن و مرد یکسان باشند؛ چرا که رعایت حقوق طبیعی زن و مرد در خانواده و جامعه مستلزم اعطای حقوقی متناسب با شأن، جایگاه، فطرت و موقعیت هر یک از آن دو (زن و مرد) است.

5. پذیرش مفاد کنوانسیون رفع تبعیض علاوه بر تحمیل بعضی موارد و دستورات منافی با دستورات دین مبین اسلام، پیامدهایی چون تن در دادن به قاعده آمره دارد و متولیان آن می توانند در هر زمان و مکانی، دولت ها را در برابر اجرای مفاد کنوانسیون متعهد و مسئول کنند و این چیزی است که با مفاد حقوق بین الملل مخالف است.

 

پی نوشت ها :

[1] صحیفه ی نور، ج 3، ص 82

[2] همان، ج 4، ص 60

[3] زمر، 6

[4] اعراف، 189

[5] بقره، 228

[6] علامه در تفسیر المیزان می فرماید: آنچه عدالت اجتماعى اقتضا دارد و معناى تساوى را تفسیر مى‏کند این است که در اجتماع ، هر صاحب حقى به حق خود برسد ، و هر کس به قدر وسعش پیش برود، نه بیش از آن، پس تساوى بین افراد و بین طبقات تنها براى همین است که هر صاحب حقى، به حق خاص خود برسد، بدون این که حقى مزاحم حق دیگرى شود، و یا به انگیزه ی دشمنى و یا تحکم و زورگوئى یا هر انگیزه دیگر به کلى مهمل و نا معلوم گذاشته شود، و یا صریحا باطل شود، و این همان است که جمله ی: و لهن مثل الذى علیهن بالمعروف و للرجال علیهن درجة … ، به آن بیانى که گذشت، به آن اشاره مى‏کند، چون جمله ی نامبرده در عین این که اختلاف طبیعى بین زنان و مردان را مى‏پذیرد، به تساوى حقوق آن دو نیز تصریح مى‏کند.(ترجمه ی المیزان، ج 2، ص 415 )؛ برای اطلاع از دیدگاه های مفسران اهل سنت نگاه کنید به: ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 506؛ رشید رضا، تفسیر المنار، ج 2، ص 268 – 297

[7] پژوهش های قرآنی، ش 25-26، سال 1380، ص 153

[8] انعام، 132

[9] نساء، 34

[10] ابن منظور، لسان العرب، ج 11، واژه ی قوم.

[11]سعید الخواری، اقرب الموارد، واژه ی قوم.

[12] فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 10، ص 88

[13] طباطبائی، محمد حسین، المیزان، (ترجمه فارسی)، ج 4، ص 542

[14] تفسیر نمونه، ج 3، ص 411- 416

[15] کاشانی، فیض، تفسیر صافی، ج 1، ص 448

[16] وسائل الشیعة، ج 15، ص 251


بخش قرآن تبیان

فلسفه تنبیه بدنی زن در قرآن :

فلسفه تنبیه بدنی زن در قرآن:


زن در دوران جاهلیت در سطحی بسیار پایین قرار داشت و اسلام، آمد که دست او را گرفته تا به بالاترین مراحل والای انسانی شایسته‌اش بالا برد...
کتک

آیت الله معرفت :

خدای تعالی فرمود:

"وَاللاّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإنْ أَطَعْنَکمْ فَلاَ تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً"(1) ؛

گفته‌اند که در این آیه نیز تحقیر زن دیده می‌شود، به گونه‌ای متناسب با عهد جاهلی که زن جایگاهی خرد و پست داشته است.

ولی با اندک تأمل در کتب تفسیر و سیره و سخنان فقها در این باره روشن می‌شود که چنین نیست؛ زن در دوران جاهلیت در سطحی بسیار پایین قرار داشت و اسلام، آمد که دست او را گرفته تا به بالاترین مراحل والای انسانی شایسته‌اش بالا برد. اما آیا این دگرگونی اساسی به گونه ناگهانی و بدون چاره‌اندیشی و مقدمه چینی ممکن بود یا نیاز به زمان و سیر تدریجی داشت، تا این خشونت شعله‌ور را به ملایمت و مهربانی نرم بدل سازد؛ کاری که پیمودن مسیر دشوار آن، اندکی همراهی با قوم را ایجاب می‌کرد تا آگاه‌سازی آنها ممکن شود یا زمینه‌های آگاهی در آنها ایجاد شود و بتوانند به فطرت‌های اصل انسانی خویش بازگشت کنند.

این چنین اسلام در آغاز کار، نسبت به برخی از رسوم ایشان ـ‌ که سخت بر آنها حکمفرما بود ـ با ایشان همنوا شد، و در مسیر این همراهی و همنوایی، دمیدن ساز ملایمت و خشونت‌گریزی را در خاطر ایشان آغاز کرد تا دلهاشان رام گردد و راه درست را دریابند، تا خود اندک اندک زشتکاری‌هایی که پیش از آن به دنبال خود می‌کشیدشان دست بردارند.

مسئله قوامیت مرد بر زن نیز در محدوده عام (که شامل زدن شدید دردآور زن شود) از جمله همین مسائل است. بنابراین اگر چه در قرآن آمده ولی از سوی آورنده شریعت به گونه‌ای تفسیر شده که تعدیل آن را در آن زمان و ریشه کن ساختن آن را در دراز مدت موجب شود

این سیاست و تدبیر را اسلام درباره بسیاری دیگر از رسول جاهلی که تنها بر عرب نیز حکم فرما نبود، در پیش گرفت که ریشه‌کن کردن آنها نیازمند فرصت و زمانی کوتاه مدت یا دراز مدت و چاره‌اندیشی‌های اساسی برای این منظور بود. در این مقوله می‌توان مسئله برده‌داری را به عنوان نمونه ذکر کرد که در آغاز با آن همراه شد، زیرا بر جهان آن روز حکم‌فرما بود و برده کالای تجاری با اهمیتی به حساب می‌آمد که رویارویی با آن بدون تمهید مقدمات لازم ممکن نبود، اما اسلام در برابر آن ایستاد، ولی نه به گونه علنی و صریح، بلکه با خاستگاه‌های فراقومی آن مبارزه کرد و راه‌های مشروعیت آن را بست، به جز راه قدرت یافتن بر محاربان در میدان جنگ را که تنها شرکت کنندگان در نبرد بر ضد اسلام را شامل می‌شد ـ نه دیگران و نه زنان و کودکان و سالخوردگان را، و به گونه قاطع هر گونه امکان برده‌گیری را منسوخ کرد. آن‌گاه افزون بر این، راه را برای آزادسازی برده‌های موجود به شکل‌های گوناگون باز گذاشت.

مسئله قوامیت مرد بر زن نیز در محدوده عام (که شامل زدن شدید دردآور زن شود) از جمله همین مسائل است. بنابراین اگر چه در قرآن آمده ولی از سوی آورنده شریعت به گونه‌ای تفسیر شده که تعدیل آن را در آن زمان و ریشه کن ساختن آن را در دراز مدت موجب شود.

اوّلا، زدن در آیه به گونه غیر مبرّح تفسیر شده؛ یعنی زدنی که سخت دردآور نباشد که در واقع زدن نیست، بلکه دست کشیدنی است با ظرافت ویژه. از همین رو مقید شده که با تازیانه و چوب و وسیله دیگر نباشد، مگر چوب نازک سواک که انسان با آن مسواک می‌زند. این در واقع دلالت آیه را خنثی می‌کند و حق تنبیه بدنی و آزاررسانی زن از سوی مرد را یکسره نفی می‌کند.مسواک

ابن جریر از عکرمه نقل کرده - ذیل آیه - که پیامبر(ص) فرمود: "اگر شما را در انجام کار نیک نافرمانی کردند بزنیدشان؛ ولی زدن غیر مبرّح" و همین روایت را به نقل از حجاج بن مزاحم نیز آورده، با این افزونی که غیر مبرّح را به غیر مؤثر تفسیر کرده، یعنی زدنی که تأثیری در تغییر رنگ پوست بدن حتی به اندازه سرخ شدن نداشته باشد.

عطا می‌گوید: به ابن عباس گفتم: زدن غیر مبرّح چگونه است؟ گفت: با چوب مسواک و مانند آن.

در فقه الرضا(ع) آمده است: "زدن با مسواک و مانند آن به ملایمت و آرامی".(2)

در جامع الاخبار صدوق از پیامبر(ص) نقل شده :

"در شگفتم از کسی که همسر خود را می‌زند، حال آن که خود به زدن شایسته‌تر است. زنان خود را با چوب نزنید که قصاص دارد، ولی با سخت‌گیری در خوراک و پوشاک آنان را بزنید تا در دنیا و آخرت آسوده باشید."

در حدیث دیگری فرمود: "سفارش مرا درباره زنان پاس بدارید تا از سختی حسابرسی‌ رهایی یابید، و هر که سفارش مرا پاس ندارد، چه سخت است وضع او در پیشگاه خداوند".(3)

این حدیث صراحت دارد که منظور از زدن در آیه تأدیب است،‌ولی نه با چوب دستی و تازیانه - چنان که با چهارپایان رفتار می‌شود- بلکه با ایجاد محدودیت در خوراک و پوشاک و مانند اینها، و این با روش تعدیل در زندگی سازگارتر است.

دوّم: از زدن زنان چنان به سختی نهی و منع شده است که تخلف کننده را از دایره نیکان امت بیرون شمرده، جزو شرار الناس می‌شمارد. چنان که در حدیث آمده که: زنانِ بسیاری از همسران اصحاب پیامبر(ص) گرد خانه‌ پیامبر به شکایت از همسرانشان (که زدن آنان را مجاز می‌دانستند)آمدند، پیامبر فرمود: اینان نیکان شما نیستند.(4)

همچنین پیامبر(ص) کسی را که حقوق همسر خود را ضایع کند و جانب او را رعایت نکند نفرین کرده، فرمود: "ملعون ملعون من ضیّع من یعول".(5)

در حدیث دیگری فرمود: "همین گناه بس که مردی عیال خود را تباه سازد".(6)

چه حقی زنان بر مردان دارند؟ پیامبر(ص) فرمود: "برادرم جبرئیل مرا خبر داد، و پیوسته سفارش می‌کرد درباره زنان، تا آنجا که گمان بردم مرد حق ندارد به همسرش أفّ بگوید، و گفت: ای محمد، بپرهیزید خدا درباره زنان. ‌ایشان اسیر دست شما هستند. آنها را براساس پیمان و امانت خدا گرفته‌اید. تا آنجا که گفت: پس بر آنان دلسوزی کنید و دل ایشان را آرام بدارید تا با شما باشند، و اکراه و اجبارشان نکنید و بر سر خشمشان میاورید"

نیز فرمود: "بهترین شما کسی است که برای خانواده‌اش بهترین باشد و من بهترین هستم از میان شما برای خانواده‌ام".(7)

منظور از محبت در این گونه احادیث،‌ دلسوزی و خوش‌رفتاری و مهرورزی و پاسداشت کرامت اوست در مرتبه والای انسانی که دارد، و هرگز و هیچ گاه نظر به جانب شهوت نیست.

زنی به نام "حولاء" نزد پیامبر(ص) آمد و از حق مرد بر زن و حق زن بر مرد پرسید، تا آنجا که گفت: چه حقی زنان بر مردان دارند؟ پیامبر(ص) فرمود: "برادرم جبرئیل مرا خبر داد، و پیوسته سفارش می‌کرد درباره زنان، تا آنجا که گمان بردم مرد حق ندارد به همسرش أفّ بگوید، و گفت: ای محمد، بپرهیزید خدا درباره زنان. ‌ایشان اسیر دست شما هستند. آنها را براساس پیمان و امانت خدا گرفته‌اید. تا آنجا که گفت: پس بر آنان دلسوزی کنید و دل ایشان را آرام بدارید تا با شما باشند، و اکراه و اجبارشان نکنید و بر سر خشمشان میاورید".(8)

شیخ صدوق در دو کتاب خود "علل الشرایع" و "امالی" از امیرمؤمنان(ع) نقل کرده که فرمود: "در هر حال با ایشان مدارا کنید و با آنان نیکو سخن بگویید، باشد که ایشان نیکو عمل کنند".(9)

امام صادق(ع) از پدرش نقل کرد: "هر که زنی می‌گیرد باید گرامی اش بدارد، پس همانا همسر هر کدام از شما لعبتی است،‌هر که گرفت نباید او را ضایع گرداند".(10)

اگر زن کاری انجام دهد، شاید احساس بر او غلبه کرده باشد، که او زود به هیجان می‌آید، اما مرد چرا عنان خود را با احساساتی زودگذر رها کند و تسلیم خردورزی نباشد؟! پس او سزاوارتر است برای تنبیه و تأدیب، به هر حال چنین کسی دیگر از امت که با روش والای اسلامی تربیت یافته‌اند نخواهد بود

اینک برایند این همه روایات فراوان چنین می‌شود:

زن ارزش انسانی والایی دارد که مرد باید آن را پاس بدارد و خوار و رسوایش نسازد و نیکو با او رفتار کند و خود را با او دو شریک هماورد در اداره امور زندگی بداند، مسئولیت ها را عادلانه تقسیم کند، او را بر هیچ کاری مجبور نکند، از او خاطرخواهی و جانبداری کند و با نرمی و مدارا با او همزیستی کند، چرا که او گل است و نه قهرمان. اگر از او لغزشی دید بر آن چشم بپوشد و اگر ناسازگاری و ستیز از او احساس کرد با او نیکو مدارا کند تا خاطر نازک و زودرنج او را به دست آورد.

بدانید هر که همسر خود را بزند یا سیلی بر او بنوازد، خود شایسته‌تر است برای سیلی خوردن و از نیکان امت نیست، بلکه چه بسا از بدان ایشان خواهد بود.

دلیل این مطلب آن است که اگر زن کاری انجام دهد، شاید احساس بر او غلبه کرده باشد، که او زود به هیجان می‌آید، اما مرد چرا عنان خود را با احساساتی زودگذر رها کند و تسلیم خردورزی نباشد؟! پس او سزاوارتر است برای تنبیه و تأدیب، به هر حال چنین کسی دیگر از امت که با روش والای اسلامی تربیت یافته‌اند نخواهد بود.

در نتیجه، ظاهر بی قید و شرط آیه نسخ شده است و آنچه آن را نسخ کرده سفارش های اکید درباره زن و جانبداری و پاسداری از کرامت اوست نیز ممنوعیت زدن او با همه شیوه‌ها جز شیوه‌ای که در واقع زدن نیست، بلکه به توجه و علاقمندی شبیه تر است تا زدن دردآور، و پیامبر و بزرگان امت (که همواره به پیروی از ایشان دستور داده شده‌ایم) چنین کرده‌اند.

اکنون این سؤال پیش می آید که در قرآن کریم چرا زدن زن مطرح شده است، در این آیة کریمه:

« وَاللاَّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً » (سوره نساء آیه34)؛ و آن زنان را که از نافرمانیشان (در رابطة زناشویی) بیم دارید، اندرز دهید، و از خوابگاهشان دوری کنید و (سپس) آنان را بزنید. اگر فرمانبرداری کردند، پس دیگر راه بیداد پیش مگیرید" اسلام اطاعت زن از شوهر را در مسائل ویژة زن و شوهری، لازم و تکلیف می‌داند، و این را حقی برای شوهر می‌شناسد.

زن دختر

اهمّیت و ضرورت این حق و لزوم برآوردن این نیاز پوشیده نیست. این نیاز در صورتی که برآورده نشود و با گستاخی برخی زنان روبرو گردد، ممکن است با خشونت‌های فراوانی روبرو شود، زیرا که نوعاً و به طور طبیعی قدرت مرد بیشتر است. حال قرآن کریم دایره آن را محدود کرده و از هر گونه زیاده‌روی برای اِعمال خواست شوهر (بویژه با توجه به مفهوم این ضرب) مانع گردیده است و برای آن شیوة قانونی (مراحل و اندازه) معیّن کرده است، تا به زیاده‌روی‌های ظالمانه‌ای نینجامد. بنابر این ضرب در صورتی است که خلافی صورت گرفته باشد و آن هم خلاف در روابط ویژه شوهری است.

موضوع دیگری که در خور ژرفنگری است، چگونگی"ضرب" است. حدود و کیفیت ضرب در احادیث و تفاسیر مشخص شده است و چنین گفته‌اند که منظور زدن بسیار نرمی است که هیچ گونه اثری بر جای نگذارد.(11) برای تبیین بیشتر حدود آن و جلوگیری از هر گونه زیاده‌روی، امام صادق(ع) آن را به زدن با مسواک تفسیر فرمود:

"... إنّه الضرب بالسواک(12)؛ منظور از زدن در آیه، زدن با مسواک است".

و این براستی نوعی اعلان تنفر و مخالفت اخلاقی است، نه تنبیه بدنی.

نیز باید توجه داشت که همین مقدار برخورد، باید پس از دو مرحلة اخلاقی و تربیتی انجام گیرد. این دو مرحله در متن آیه تبیین گشته است:

1ـ فعظوهنّ: به آنها پند دهید.

2ـ واهجروهنّ فی المضاجع: از خوابگاهشان دوری کنید.

دوری از خوابگاه نیز که ممکن بود به زیاد‌روی‌ بینجامند و به دوری‌ دراز مدت بکشد، به حدّاقل آن، تفسیر شده است که از خشونت برخی جدایی‌ها و بی‌اعتنایی‌ها مانع گردد.

امام باقر(ع) فرمود: "یحوّل ظهره إلیها(13)؛ پشت به زن بخوابد" نه دوری زیاد و یا به اطاقی دیگر رفتن و یا ترک خانه و...

پس در دوری از خوابگاه زنان نیز از هر گونه خشونت و زیاده‌روی منع گردیده است.

بنابر این طبق منطق عقل و شرع، اگر زنان از ابتدایی‌ترین و ضروری‌ترین حق میان خود و شوهرانشان سرباز زدند، (یعنی نشوز) نخست با دو واکنش اخلاقی و آموزشی روبرو می‌گردند و سپس با مرحله‌ای تنبیهی، با همان مقدار و در چارچوب معینی که امام صادق(ع) مشخص کردند، با زن برخورد می‌شود و نه بیشتر.

این نکته نیز قابل دقت است که برخی فقیهان مطرح کردند که اطاعت زن از شوهر، تنها در مورد همان رابطة ویژه است و حتی اگر لذتجویی‌های دیگر در شرع مجاز شمرده شده باشد اطاعت در آنها لازم نیست؛ زیرا دلیلی نداریم که تن دادن زن به همة انواع لذتجویی‌ها واجب باشد، تا تن ندادن به برخی از آنها "نشوز" شمرده شود.(14)

اصل تمکین و نشوز در مسائل زناشویی که موضوعی ثابت است، نیز باید با خشونت و زیان‌رسانی همراه نباشد و با اصل "لا ضرر" سنجیده شود که برآوردن خواستة مرد توسط زن، موجب ضرر و زیانی به زن نباشد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1ـ نساء (4) آیه 34.

2. بحارالانوار،ج 101، ص58.

3. همان، ج 100، ص249 به نقل از جامع الاخبار، ص 157-158.

4. الدرالمنثور، ج 2، ص523.

23. المهذب،ج 2، ص225.

5. من لا یحضره الفقیه، ج3، ص 103.

6. دعائم الاسلام، قاضی نعمان مصری، ج2، ص193.

7. من لا یحضره الفقیه، ج3، ص 362.

8. مستدرک الوسائل ،‌ج14، ص252.

9. بحارالانوار،ج100، ص223، به نقل از علل الشرائع، ص 513 و امالی صدوق، ص 206.

10. همان، ص 224.

11و 12و 13. مجمع البیان، ج 3، ص 44.

14. آیت الله سیّد محسن حکیم(ره)، مستمسک العروة الوثقی، ج 14، ص 64.

 


بخش قرآن تبیان

پیامبران زن:

پیامبران زن در قرآن:

مریم مقدس

شاید عنوان نوشتار حاضر، اندکی شما را به حیرت افکنده باشد که به حق چیزهای نشنیده! مگر زنان هم به مقام نبوت رسیده‌اند و ما خبر نداشته ایم؟ و اصلا کی و کجا کسی یاد دارد که خداوند زنی را به عنوان پیامبر بر مردم گسیل بدارد؟

اینها همه سوالاتی است که ذهن و زبان نگارنده را از مدتی پیش به خود واداشته است و این چند پاره خط، تلاشی است برای یافتن پاسخی قرآنی و برهانی بدین مساله.

اگر در قرآن خواندی که حضرت حق - جلّ و علا - خطاب به پیامبر دردانه اش – درود بی پایان بر او - چنین فرمایش کرده است که "  وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِی إِلَیهِمْ ...(یوسف/109)، (یعنی همه پیامبران پیش از تو مرد بوده اند)، فورا تیغ نقد بر این نوشته نکش؛ چه اینکه بحث ما در نبوت زنان است و نه رسالت ایشان.

پاسخ نهایی منوط به ذکر مقدماتی چند است که با هم مرور می کنیم:

یکم: فرق است میان نبوت و رسالت؛

میان این دو به تعبیر منطق دانان، نسبت عموم و خصوص من وجه است یعنی هر رسولی نبی است و تنها برخی از انبیاء رسولند.

دانشمندان علوم اسلامی تعاریف گوناگونی از نبوت و رسالت به دست داده اند از جمله:

فیض کاشانی در علم الیقین، ج 1 می گوید: «نبی» کسی است که به او وحی شود تا خود عمل کند و «رسول» آن است به او وحی شود تا عمل کند و تبلیغ کند.

از صاحب تفسیر گرانسنگ المیزان (مجلد دوم، صفحه 139) هم بشنوید که می گوید: رسول حامل رسالت است و نبی حامل نبأ، رسول شرف وساطت بین خداوند و خلق را دارد و نبی شرف علم به خداوند و آنچه نزد او است.

جناب علامه در ج13المیزان بسط بیشتر داده اند که رسول کسی است که فرشته بر او نازل گردد و او فرشته را ببیند و با او تکلم کند. اما نبی کسی است که فرشته را در خواب می بیند و در خواب بر او وحی می شود.

بنابراین، اگر در قرآن خواندی که حضرت حق - جلّ و علا - خطاب به پیامبر دردانه اش – درود بی پایان بر او - چنین فرمایش کرده است که " و َمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِی إِلَیهِمْ ...(یوسف/109)، (یعنی همه پیامبران پیش از تو مرد بوده اند)، فورا تیغ نقد بر این نوشته نکش؛ چه اینکه بحث ما در نبوت زنان است و نه رسالت ایشان.

دوم: نبوت بر دو گونه است:1. نبوت انبائی 2. نبوت تشریعی؛

اولی از ذات و صفات و افعال الهی و به طور عام، از معارف الهی خبر می‌دهد و دومی علاوه بر آن به تبلیغ احکام، آداب و شریعت نیز می پردازد.

بنابر بر مقدمه دوم، مراد ما در این وجیزه، اثبات نبوت انبائی برای تنی چند از زنان است نه نوبت تشریعی که آن نبوت خاصّه است و از حوصله این مقال بیرون.

 

دلیل قرآنی:

اینک با مفروض انگاشتن مقدمات یاد شده، به منظور اثبات مقام نبوت حضرت مریم(س) به سراغ قرآن می رویم:

در قرآن كریم آیاتی وجود دارد كه ظاهر آنها دلالت بر نبوت حضرت مریم(س) می كند. بعضی از آیات مزبور را در اینجا می آوریم:

1-«إن الله إصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریه بعضها من بعض و الله سمیع علیم«( آل عمران / آیه 33 و 34)

خداوند، آدم و نوح، آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید (انتخاب و اختیار كرد) منظور ما در این آیه فعلا كلمه «آل عمران» است كه شامل مریم، مادر مریم و پسر مریم می شود.

اگر چه این نوع از نبوت(انبائی)، پشتوانه هر گونه رسالت و نبوت تشریعی است اما اختصاص به مردان ندارد بلکه زنان نیز می توانند به این مقام دست یابند.

2- و إذ قالت الملائكه یا مریم إن الله إصطفیك و طهرك و إصطفیك علی نساء العالمین.( آل عمران / آیه 42)

و زمانی كه ملائكه گفتند ای مریم! همانا خداوند ترا برگزید و پاك گردانید و تو را بر زنان عالم، انتخاب كرد. در آیه فوق ملائكه با مریم سخن گفته اند و بلاواسطه و مستقیم علاوه بر آن، خبر اصطفاء و برگزیدنش را از طرف خداوند برایش آورده اند، كه در مجموع می تواند مؤید نبوت وی باشد، چنانكه بسیاری از پیامبران الهی نیز به همین شكل برایشان وحی نازل می شده است. و خصوصاً كه خداوند او را برگزیده است و این گزینش به علت ویژگی و خصیصه ای كه در او وجود دارد، چنانكه آدم و نوح را به همین علت مورد اصطفاء قرار داده است.

دلیل ما بر نبوت مریم(ع) این است كه در آیه شریفه 33 آل عمران، كلمه اصطفا در مورد حضرت آدم و نوح و آل ابراهیم، قطعاً به معنای اختیار برای نبوت است، وحدت سیاق ایجاب می كند كه در مورد آل عمران (مریم و مادر مریم و پسر مریم) نیز، همین معنا باشد، وگرنه باید مرتكب خلاف ظاهر آیه بشویم كه دلیل بر این كار نیست. و از طرفی چون در آل عمران حضرت عیسی(ع) هم وجود دارد، نمی شود گفت اصطفاء حتی در باره خود آل عمران هم به یك معنا نیست، زیرا در این صورت در مورد حضرت عیسی(ع) كه یكی از آل عمران است حتماً باید به معنای دیگری باشد كه نزد اهل ادب به ویژه از خدای حكیم، بعید بلكه قبیح به نظر می آید.( زن و پیامبری، مرتضی فهیم کرمانی)

 

دلیل برهانی:

باطن نبوت(انبائی) ولایت است. ولایت نیز مربوط به کمالات و قداست های روحی است و روح انسان نه مذکر است نه مونث، لذا برخی ارواح که به جسم زنانگی تعلق یافته اند، دارای شأن ولایت هستند.

در توضیح بیشتر این استدلال، حضرت استاد آیت اللّه جوادی آملی، در کتاب زن در آینه جلال و جمال، ص167بیان متینی دارند که عینا می آوریم:

قرآن کریم مسأله نبوت تشریعی را که به صورت رسالت بیان می شود ـ چون یک کار اجرایی است، و حشر با مردم را همراه دارد و رهبری جنگ و صلح و دریافت مسایل مالی و توزیع اموال و تنظیم کار جامعه را به عهده دارد ـ این نوع نبوت را در اختیار مردها قرار داده و در سوره یوسف و سوره نحل می فرماید:

«ما ارسلنا من قبلک الارجالاً نوحی الیهم فاسألوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون».

یعنی رسالت یک کار اجرایی است و ما قبل از تو ای پیامبر هیچ کسی را جز مرد به عنوان رسول نفرستاده و فقط به مردها وظیفه رسالت دادیم.

پس رسالت به معنای رهبری جامعه، بیان حلال و حرام، واجب و مستحب، مکروه و مباح و مانند آن، نبوت خاصی است که چون مقام اجرایی است به عهده مردها گذاشته شده، ولی نبوت اِنبائی بدین مفهوم است که فردی از طریق وحی مطلع شود که در جهان چه می گذرد، آینده جهان چیست؟ و آینده خودش را ببیند و از آینده دیگران نیز باخبر شود، و این نوع نبوت به ولایت برمی گردد، نه به نبوت تشریعی و رسالت اجرایی.

اگر چه این نوع از نبوت، پشتوانه هر گونه رسالت و نبوت تشریعی است اما اختصاص به مردان ندارد بلکه زنان نیز می توانند به این مقام دست یابند.

اگر مراد قُرْطُبی و همفکران او، اثبات نبوت اِنبائی برای مریم است، این را همه عرفا، حکما و محققان اهل تفسیر می پذیرند، و اگر منظور، نبوت تشریعی بوده که مریم(ع) دارای رسالت بوده و وحی تشریعی دریافت می کرده این مردود است.

باطن نبوت(انبائی)ولایت است. ولایت نیز مربوط به کمالات و قداست های روحی است و روح انسان نه مذکر است نه مونث، لذا برخی ارواح که به جسم زنانگی تعلق یافته اند، دارای شأن ولایت هستند.

علاوه بر مریم (س) عده ای به نبوت زنان دیگری چون "حنّه" (مادر مریم و همسر عمران بن ثامان)، ‌مادر موسی(همسر عمران بن قاهث بن لاوی بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم)، آسیه(همسر فرعون) ساره(همسر ابراهیم نبی)، هاجر(کنیز ابراهیم نبی) نیز استدلال نموده اند.

به عنوان مثال ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، ج6، ص515 با این استدلال که نبی کاملترین نوع انسانی است و انسان کامل مصداق نبوت است می گوید: در روایات آمده است که برخی زنان مانند مریم و آسیه از جمله کامل ترین انسان ها بوده اند.

در کتاب مقدس به نام شش زن برمی خوریم که عنوان "نبیه" دارند: دبوره، حُلده، دختران فیلپس، حنّا و مریم.

البته بحث در باب ضعف و قوت موافقان و مخالفان در این مساله، مجالی فراختر از این مقال می طلبد که شایسته است علاقمندان به کتابهایی چون "زن و پیامبری" تالیف دانشمند محقق شیعی، مرتضی فهیم کرمانی مراجعه نمایند.

زن در قرآن :

ارزش و مقام زن در قرآن:

قرآن در زمانی نازل گردید که در عرب جاهلیت یا در کشورهایی چون یونان و ایران خبری از ارزش و مقام و منزلت زن نبوده است. در عرب رسم دختر کشی رواج داشت و در فرهنگ‌های دیگر زن اسبابی برای مرد بوده است و مردان از داشتن دختر شرمنده بودند. ولی پیامبر اسلام با تعالیم بر گرفته از قرآن کم کم توانستند در جامعه مقام والای زن و وظایفش را جا بیندازند. پیامبر مبارزه ای سخت را شروع کرد تا جنس زن را از اتهامات پاک گرداند.


از زن ها چه می دانید؟

زن قرآنی به همان اندازه که در اجتماع وظایف سنگینی دارد. حقوق قابل توجهی را نیز دارا می‌باشد. خداوند در آیه 228 سوره بقره چنین می‌فرمایند:

«..... وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بالمعروف.....»

«..... برای زنان همانند وظایفی که بر دوش آن‌هاست، حقوق شایسته ای قرار داد شده است.»

قرآن زمانی که وظایف و تفکرات مشترک از زن و مرد می‌خواهد با جمله «یا ایها الانسان یا ایها الذین ءامنوا» خطاب می‌کند چه زن چه مرد، زمانی که با هر کدام جداگانه مبحث را می‌خواهد در میان گذارد خطاب مستقیم می‌کند.

قرآن یک مجموعه قوانین نیست که خشک و بدون تفسیر باشد. قرآن داستان حضرت آدم و وسوسه آدم و حوا را به روشنی بیان می‌کند که بگوید هر دو فریب خوردند و هیچ کدام را گناه کارتر از دیگری نمی‌داند. در قرآن داستان‌ها و حکمت‌های فراوان ذکر شده است.

قرآن رسیدن به مقام‌های روحانی را کسبی می‌داند که با رنج بردن و با کار کردن در جهت حق و گام برداشتن در این مسیر می‌توان به آن رسید و مختص یک گره خاص نیست، یعنی زنان نیز می‌توانند به درجات بالای روحانی برسند و داستان‌هایی که بیان می‌کند مانند داستان حضرت آسیه و مادر حضرت موسی و دختران شعیب گواه بر مطلب خود می‌گیرد.

بنابراین دین اسلام بین زن و مرد در مجلس شدن به کرامت دینی فرقی نگذاشته و ملاک را تقوا و پرهیزگاری می‌داند. در آیه 13 سوره حجرات خداوند تبارک و تعالی چنین می‌فرمایند:        «... إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ ... »

مودت رابطه دوستانه عمیق است که از عشق سرچشمه می‌گیرد و عشقی که همیشگی باشد یک دوستی معنی دار است و رحمت هم به معنای شفقت و دلسوزی است

تشکیل خانواده برای رسیدن به آرامش:

یکی از اولین بحث‌هایی که در قرآن مطرح می‌گردد همین موضوع است. در سوره روم آیه 21 خداوند چنین می‌فرمایند:« وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ »

«و از آیات خداست، اینکه از جنس خودتان جفتی بیافریند که در بر او آرامش و سکون یابید و میان شما دوستی و مهربانی برقرار نمود. همانا در این‌ها نشانه‌ها و آیت‌هاست برای آنان که من اندیشند.»

در آیه بالا 2 نکته مهم را خداوند متذکر شده‌اند که بین زن و مرد دو چیز باید حاکم باشد:

اول مودت و دیگری رحمت .

مودت رابطه دوستانه عمیق است که از عشق سرچشمه می‌گیرد و عشقی که همیشگی باشد یک دوستی معنی دار است و رحمت هم به معنای شفقت و دلسوزی است.

در اسلام زن به عنوان کارگر خانه مطرح نشده است بلکه به عنوان یک فرشته مهربان که بال رحمت و مهربانی را بر سر مرد و اعطای خانواده می‌کشد، نگاه می‌کند. در اسلام به زن سفارش می‌کند که در هر حال و شرایط یار همسر باشد و در فراز و نشیب و گرم و سرد دنیا و زندگی وی را یاری دهد و با توقعات بی جا و بهانه های بی مورد روح مرد را نیازارد.

در قرآن وقتی نعمت مودت و رحمت را برای استحکام خانواده مطرح می‌کند و زن را برای ایجاد و حفظ این مودت و رحمت یک عنصر اصلی و مهم می‌داند.

اگر یک مرد که از آرامش خوبی در منزل برخوردار بوده  و از نظر روحی صاحب سکینه و آرامش باشد می‌تواند در پیشرفت روحی و روانی، فردی و اجتماعی، سیاسی و اقتصادی موفق باشد. در نتیجه موفقیت یک فرد می‌تواند موفقیت یک اجتماع و گروه را به دنبال داشته باشد که همانا مدیون زن این محور اصلی خانواده است.

در اسلام مرد سرپرست خانواده است «هم چنانکه در سوره نساء» آیه 34 این مسئله ذکر گردیده است:

« الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَاء به ما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ ...... »

«مردان را بر زنان حق تسلط و نگهبانی است ....... »

بنا بر آیه فوق ریاست منزل با مرد است و به زنان نیز سفارش شده است که با کسب فضایل اخلاقی چون فروتنی و فرمان‌برداری و داشتن عفت و پاک‌دامنی و پشتیبانی از شوهر و خانواده و ارمغان شادی در منزل به خصوص در زمان مشکلات برای کوچک جلوه دادن مسائل، محبت کردن به فرزندان و همسر. به دلیل استحکام نظام خانواده این خصایص به زنان سفارش شده است.

تربیت های به روز رسانی شده

از نظر اسلام چون فرزندان در دامن مادر بزرگ می‌شوند و مردان نیز در کنار همسران خود به آرامش و خوی نیکو می‌رسند. قرآن سفارش زیادی در انتخاب همسر دارد چون هر زنی لیاقت و شایستگی بزرگ کردن فرزند ندارد.

قرآن در سوره بقره آیه 187 در توصیف و بیان وظیفه زنان و مردان در خانواده بسیار زیبا مطرح می‌کند که:

« لِبَاسٌ لَّکُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ»

«زن لباس ستر و عفاف شما هستند و شما هم لباس و عفت آن‌ها هستید»

در این آیه حکم شده که زن و مرد هر دو برای یکدیگر لباس می‌باشند، یعنی پوشاننده عیوب هم، هم راز، هم غم و هم دل یکدیگرند. واقعاً تعبیری زیباست که زن و مرد لباس هم هستند، چون در هیچ دین و فرهنگی به این اندازه به نظام خانواده تاکید نشده است که اسلام به آن تاکید دارد.

 

مقام مادر بودن زن:

دومین مسئله مهمی که قرآن به زنان سفارش می‌کند مسئولیت مادر بودن آن‌ها است. اسلام شخصیت و آینده کودک را مرهون تربیت و پرورش و مراقبت پدر و مادر به خصوص مادر می‌داند. این مادر است که با حرکات و سکنات و افعال و گفتار خود درس محبت، ایثار، تقوی، پرهیزگاری و اخلاق را به فرزندانش می‌آموزد و در روح لطیف وی تأثیر می‌گذارد. از آنجا که کودک بیشتر اوقات خود را با مادر می‌گذراند.

اسلام در مورد زمان بارداری، 2 سال اول و دوران کودکی و نوجوانی سفارشات متفاوت کرده است که بیشترین مسئولیت آن به دوش مادر است

تربیت فرزند به مادر سپرده شده است و هر موضوعی را که مادر می‌خواهد به فرزندان خود بیاموزد، باید از کودکی، خود سرمشق او باشد و مطالب را ساده، روان و قابل فهم به او یاد دهد. اسلام از زمان بسته شدن نطفه سفارش در تربیت کودک کرده است و تمام دوران بارداری به زنان سفارش کرده و دستورات و احکامی نیز صادر کرده که در نقش انسان سازی مادر نقش بسیار مهمی می‌تواند داشته باشد و در زمان 2 سال شیردهی نیز اسلام سفارش به پاک‌دامنی و عفت نموده است.

در اسلام مادر یک فرشته مهربان است که با نگاه و محبت نوازش‌های خالصانه خود می‌تواند یک انسان خوشبخت، نیکوکار و با روح بلند را تحویل جامعه دهد، سال‌ها و ماه های اولیه دوران زندگی انسان که بسیار حساس و مهم است را در دامن مادر رشد می‌کند.

اسلام در مورد زمان بارداری، 2 سال اول و دوران کودکی و نوجوانی سفارشات متفاوت کرده است که بیشترین مسئولیت آن به دوش مادر است.

وقتی در قرآن داستان حضرت موسی را مورد مطالعه قرار می‌دهیم متوجه می‌شویم که ؛

اولاً مادر مؤمن و مطیع امر پروردگار بوده است که در دامن خود پیامبری را رشد دهد و بعد از مادر هم این مسئولیت با همسر فرعون بوده است که او نیز یک زن مؤمن و با ایمان بوده است که پروردگار او را اهل بهشت معرفی می‌کند پس هر دو با ایمان و فداکار و اهل بهشت هستند.

اسلام یک دامن پاک و عفیف را در تربیت کودکان موثر و واجب می‌داند تا یک انسان مؤمن و با خدا رشد یابد. در قرآن به زنان و مردان سفارش شده که به پدر و مادر احترام بگذارد و به خصوص مادر تا آنجا که در کنار پرستش خدا احترام به این دو واجب است که در سوره احقاف آیه 15 در کنار عبادت خداوند، احترام به پدر و مادر سفارش شده است.

 

بخش قرآن تبیان

گنجینه قرآنی :

تفاوت اسباب نزول و شأن نزول آیات:


از امام احمد بن حنبل دراین باره نقل شده: «سه چیز اصل و پایه درسـتـى نـدارد: روایـاتى كه درباره جنگ‌هاى صدر اسلام ثبت شده، روایاتى كه درباره فتنه‌هاى آخرالزمان گفته شده و روایاتى كه درباره تفسیر و تاویل قرآن آورده اند .»


قرآن

در اهمیت شناخت اسباب نزول یا شأن نزول باید گفت: همان گونه كه می‌دانیم قرآن، تدریجى و در مـنـاسـبت‌هاى مختلف نازل شده است بر حسب اقتضا اگر حادثه اى پیش می‌آمد یا مسلمانان دچار مشكلى می‌شدند، یك یا چند آیه و احیانا یك سوره براى رفع مشكل نازل می‌گردید.

پر واضح اسـت كـه آیـات نـازل شده در هر مناسبتى، به همان حادثه و مناسبت نظر دارد پس اگر ابهام یا اشـكـالـى در لـفـظ یـامعناى آیه پدید آید، با شناخت آن حادثه یا پیش آمد، رفع اشكال می‌كرد در نـتـیـجـه براى دانستن معنا و تفسیر كامل هر آیه، باید به شان نزول آن رجوع كرد تا كاملاً موضوع روشن شود.

پس شأن نزول می‌تواند قرینه اى باشد تا دلالت آیه را تكمیل كند و بدون آن، دلالت آیه نـاقص می‌ماند؛ مثلاً در مورد آیه «ان الصفا و المروة من شعائراللّه فمن حج البیت اواعتمر فلا جناح عـلیه ان یطوف بهما» «1» اشكال شده است كه سعى میان دو كوه صفا و مروه در حج و عمره از اركان است، چرا به لفظ «لاجناح» «2» تعبیر شده است؟

معناى ظاهرى آیه چنین است: گناهى نیست كه میان آن دو كوه سعى نمایید. این عبارت جواز را می‌رساند نه وجوب را ولى با مراجعه به شأن نزول آیه روشن می‌شود كه این عبارت براى رفع توهم گـنـاه آمـده است، زیرا پس از صلح حدیبیه در سال ششم هجرى مقرر شد كه پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) و صحابه سال بعد براى انجام مراسم عمره به مكه مشرف شوند و در این قرار داد چنین آمده بود كه به مدت سه روز مشركان بت‌هاى خود را از اطراف بیت و هم چنین از روى كوه صفا و مروه بردارند تـا مسلمانان آزادانه مراسم طواف و سعى را انجام دهند.

پس از گذشت سه روز بت‌ها برگردانده شـد بـرخـى از مـسـلمانان به عللى هنوز مراسم سعى را انجام نداده بودند و با بازگرداندن بت‌ها، چـنـیـن گمان بردند كه با وجود بت‌ها، سعى میان صفا و مروه گناه است .

آیه مذكور نازل شد تا مـسلمانان از سعى خوددارى نكنند، زیرا اساساً سعى از شعائر الهى است و وجود بت‌ها امر عارضى اسـت و بـه آن زیـان نـمی‌رساند «3» لذا مفهوم این آیه با مراجعه به شأن نزول كاملاً واضح و روشن می‌شود و مسأله جواز یا وجوب سعى در كار نیست، بلكه صرفاً «دفع توهم منع» است یعنى با وجود بت‌ها منعى از انجام سعى نیست ؛ پس شناخت اسباب نزول نقش اساسى در فهم و پى بردن به معانى بسیارى از آیات ایفا می‌كند. «4»

راه شـناخت و پى بردن به اسباب نزول بسى دشوار است، زیرا پیشینیان در این زمینه مطلب قابل تـوجـهـى ثبت و ضبط نكرده اند، جز اندكى كه كاملاً چاره‌ساز نیست شاید یكى از علل عدم ضبط دقیق این بود كه خود به وضع آشنا بودند و دیگر نیازى نمی‌دیدند كه معلومات و مشاهدات خود را بـه عنوان سند براى آینده ثبت كنند.

بعدها روایاتى در این زمینه فراهم شد كه بیشتر داراى ضعف سند و غیرقابل اعتماد بوده و احیانا اعمال غرض در كار وجود داشته است به ویژه در دوران تاریك حكومت بنى امیه كه از روى غرض ورزى، آیات بى‌شمارى با تنظیم شأن نزول‌هاى ساختگى، طبق دلخـواه تفسیر و تاویل شده است .

راه شـناخت و پى بردن به اسباب نزول بسى دشوار است، زیرا پیشینیان در این زمینه مطلب قابل تـوجـهـى ثبت و ضبط نكرده اند، جز اندكى كه كاملا چاره‌ساز نیست شاید یكى از علل عدم ضبط دقیق این بود كه خود به وضع آشنا بودند ودیگر نیازى نمی‌دیدند كه معلومات و مشاهدات خود را بـه عنوان سند براى آینده ثبت كنند

از امام احمد بن حنبل دراین باره نقل شده: «سه چیز اصل و پایه درسـتـى نـدارد: روایـاتى كه درباره جنگ‌هاى صدر اسلام ثبت شده، روایاتى كه درباره فتنه‌هاى آخرالزمان گفته شده و روایاتى كه درباره تفسیر و تاویل قرآن آورده اند» امام بدر الدین زركشى از بـرخى محققین نقل می‌كند: «مقصود بیش ترین روایات در این باره قابل اعتماد نیست، نه این كه هـمـه آن‌ها قـابـل اعتماد نباشند» «5»

معروف ترین كسى كه در این باره روایاتى جمع آورى كرده است، ابوالحسن على بن احمد واحدى نیشابورى(متوفاى468) است كه جلال الدین سیوطی(مـتـوفاى911) بر او خرده گرفته و می‌گوید كه درفراهم كردن روایات ضعیف همت گماشته، صـحیح و سقیم را به هم آمیخته وبیش تر روایات خود را از طریق كلبى از ابى صالح از ابن عباس آورده اسـت كـه جـداً واهـى و ضـعـیف است.«6»

سپس خود سیوطى در این زمینه رساله اى نـگـاشـتـه بـه نام لباب النقول (برگزیده‌هاى منقول) كه خود نیز در انتخاب روایات ازروایت‌هاى ضعیف، مصون نمانده است . مثلاً درباره آیه «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ماعوقبتم به و لئن صبرتم لـهو خیر للصابرین، و اصبر و ما صبرك الا باللّه و لا تحزن علیهم و لاتك فی ضیق مما یمكرون، ان اللّه مـع الـذیـن اتقوا و الذین هم محسنون» «7» نوشته است كه پیامبر(صلی الله علیه وآله) آن‌گاه كه بر سر نـعـش حمزه ایستاد و او را بدان حالت زار یافت، فرمود: «لامثلن بسبعین منهم مكانك، هرآینه با هـفـتـاد نفر از آنان(قریش) همان كنم كه با تو كردند ـ بریدن گوش و بینى و پاره كردن شكم» آن گاه جبرئیل این آیات رانازل نمود و او را از این كار منع كرد «8» در حالى كه سوره نحل از سـوره‌هاى مـكـى است سال‌ها پیش از جنگ احد كه در مدینه در سال چهارم هجرت اتفاق افتاد، نازل شده است به علاوه از مقام پیامبر(صلی الله علیه وآله) كه تربیت شده آیین اسلام است و همواره عدل و انصاف را در زنـدگـى خـود پیش گرفته، كاملاً به دور است كه چنین اندیشه ناعادلانه‌اى را به خود راه دهـد .

آرى آیـات فـوق در مـكه موقعى كه مسلمانان موردشكنجه كفار بودند نازل شد كه هرگز تجاوز نكنید و بهتر است شكیبا باشید. «9»

از امام احمد بن حنبل دراین باره نقل شده: سه چیز اصل و پایه درسـتـى نـدارد: روایـاتى كه درباره جنگ‌هاى صدر اسلام ثبت شده، روایاتى كه درباره فتنه‌هاى آخرالزمان گفته شده و روایاتى كه درباره تفسیر و تاویل قرآن آورده اند» امام بدر الدین زركشى از بـرخى محققین نقل می‌كند: «مقصود بیش ترین روایات در این باره قابل اعتماد نیست، نه این كه هـمـه آن‌ها قـابـل اعتماد نباشند

بیش‌تر مفسرین فرقى میان این دو قائل نشده‌اند و هر مـنـاسـبـتـى را كـه ایجاب كرده است آیه یا آیه‌هایى نازل شود، گاه سبب نزول و گاه شأن نزول گفته‌اند در صورتى كه میان این دو عبارت فرق است، از این جهت كه شأن نزول اعم از سبب نزول اسـت هرگاه به مناسبت جریانى درباره شخص و یا حادثه اى، خواه در گذشته یا حال یا آینده و یا دربـاره فـرض احـكـام، آیه یا آیاتى نازل شود همه این موارد را شأن نزول آن آیات می‌گویند .

مثلاً می‌گـویـنـد كـه فـلان آیـه درباره عصمت انبیا یا عصمت ملائكه یا حضرت ابراهیم یا نوح یا آدم نازل شده است كه تمامی‌این‌ها را شأن نزول آیه می‌گویند اما سبب نزول، حادثه یاپیش آمدى است كـه مـتـعـاقـب آن، آیـه یا آیاتى نازل شده باشد و به عبارت دیگر آن پیش آمد باعث و موجب نزول گردیده باشد لذا سبب، اخص است و شان اعم.

 

پی نوشت ها :

1- بقره 2: 158.

2- جناح معرب گناه است.

3- ر ك: تفسیر عیاشى، ج1، ص 70.

4- ر ك: التمهید، ج1، ص 243 به بعد.

5- البرهان، ج2، ص 156.

6- ر ك: لباب النقول در حاشیه جلالین، ج1، ص 11.

7- نحل 16: 128 ـ 126.

8- ر ك: لباب النقول در حاشیه جلالین، ج1، ص 213.

9- ر ك: التمهید، ج1، ص 253 ـ 247.

 

بخش قرآن تبیان

گنجینه قرآنی :



پرسش : رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله) درباره چه چيزي از امت خود شکايت مي فرمايد؟
پاسخ : از اينکه کتاب خدا را وانهاده و مورد استفاده قرار ندادند. خداي متعال مي فرمايد:« و قال الرسول يا رب ان قومي اتخذوا هذا القرآن مهجورا»« پيامبر خدا گفت: پروردگارا قوم من اين قرآن را به کتابي مهجور و متروک مبدل ساختند.« مهجور» يعني مهمل و بدون استفاده.

پرسش : اصحاب کهف چه مدت در غار باقي ماندند؟
پاسخ : 309 سال در اين باره قرآن کريم مي فرمايد:« ولبثوا في کهفهم ثلاث مائه سنين وازدادوا تسعا»« و سيصد سال در غارشان درنگ کردند و نه سال نيز بر آن افزودند»برخي مفسرين اظهار کرده اند که خداي تعالي با اين فرمايش که « وازدادوا تسعا» ( نه سال بر آن افزودند) به اين مطلب اشاره فرموده که اصحاب کهف طبق سالهاي شمسي 300 سال و با حساب سالهاي قمري 309 سال در غار درنگ کرده اند چون تفاوت ميان اين دو ( سالهاي شمسي و قمري) در هر يکصد سال 3 سال است.

پرسش : جمع آوري قرآن به صورت کنوني چگونه انجام گرفته است؟
پاسخ : جمع آوري قرآن در سه مرحله بوده است:مرحله يکم. نظم و چينش آيه ها در کنار يکديگر که شکل گيري سوره ها را در پي داشت. اين کار در عصر پيامبر (صلّي الله عليه و آله) صورت گرفت.مرحله دوم. جمع کردن مصحف هاي پراکنده دريک جا و تهيه جلد براي آنها که در زمان ابوبکر انجام شد. مرحله سوم. جمع آوري تمامي قرآن هاي نوشته شده از سوي کاتبان وحي، براي نگارش يک قرآن به عنوان الگو و ايجاد وحدت قرائت در آن. اين مرحله در زمان عثمان صورت گرفت.

پرسش : چند مورد از اعجازعلمي قرآن را بيان کنيد؟
پاسخ : 1- ترکيب خاص نباتات ( آيه 19، سوره حجر)؛ 2- تلقيح نباتات ( آيه 22، همين سوره)؛3- قانون زوجيت و تعميم آن به عالم نباتات ( آيه 3، سوره رعد)؛4- حرکت وضعي و انتقالي زمين ( آيه 53، سوره طه )؛5- وجود يک قاره ديگر غير از غاره هاي شناخته شده آن روز ( آيه 17، سوره رحمن)؛6- اصل کروي بودن زمين ( آيه 40، سوره معارج)؛7- ارتباط بين پديده هاي جوي ( آيه 164، سوره بقره و آيه 5 سوره جاثيه).

پرسش : اگر قرآن براي همه زمانها و مکان ها است، چرا از اصطلاحات و فرهنگ رايج عربستان بهره برده است؟
پاسخ : قرآن در بيان پيام و آموزه هاي خود، از زبان عربي و الفاظ، عبارات و مثالهاي رايج بين مردم عرب آن زمان استفاده کرده است، ولي آنچه فرهنگ سازاست، پيام آن مثالها و عبارات است و پيام ها فراتر از محدوديت زمان، مکان و قوم خاصي است. روشن است که اهداف قرآن، در آن مثال ها و مصاديق محدود نمي گردد؛ ولي براي تفهيم و محاوره، گريزي از آنها نيست. پس مفاهيم و معاني بلند و ژرف از رهگذر آن مصاديق پي گيري مي شود و اين اهداف همان نتايج معرفتي، اخلاقي و هدايتي است که عموم مردم را شامل مي گردد؛ چرا که مسائل تربيتي و هدايتي نمي تواند در مکاني خاص و يا زماني معين محصور شود. بنابراين عربي بودن قرآن و به کارگيري بعضي از مثالهاي رايج در حجاز، به جهت آن است که مخاطبان اوليه قرآن مردم آن سامان بودند. اما زبان عربي موجب محدوديت ارسال پيام و بيان اهداف قرآن به مردم عرب نيست؛ بلکه براي همگان و به طور هميشه، قابل استفاده است و اين دو با هم منافات ندارد؛ چنان که در آيات نخستين سوره ابراهيم (عليه السّلام) آمده است:« الر کتاب انزلناه اليک لتخرج الناس من الظلمات الي النور... و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» کتابي است که آن را به سوي تو فرود آورديم تا مردم را از تاريکي ها به سوي روشنايي بيرون آوري ... و ما هيچ پيامبري را جز به زبان قومش نفرستاديم. پس با توجه به اينکه قرآن بيانگر همه چيز است و محدود در زمان و مکان مشخصي نيست و همه را به تدبر و انديشه در معاني خود دعوت کرده است؛ معلوم مي شود که واژگان اختصاصي ، محدوديتي در ارتباط با اهداف بلند آن پديد نمي آورد و اگر هم چنين تاثيري داشته باشد، با توجه به بطون قرآن جايگاه خود را نزد هر مخاطبي حفظ خواهد کرد. اين ازويژگي ها و معجزات قرآن است که گاهي از عبارات و زبان ويژه يک منطقه استفاده مي کند؛ ولي براي ساير مناطق و فرهنگ ها نيز قابل برداشت است و گاهي تعبيرات را به گونه اي مي آورد که چند منظوره بوده و همه آنها پذيرفتني است. البته در قرآن تنها برخي از نمونه هاي رايج در منطقه حجاز، گزينش و از آنها ياد شده است. اين موارد به گونه اي است که علاوه بر ملموس بودن براي عرب ها، مورد پذيرش جامعه بشري و قابل توجه براي ديگران نيز مي باشد. به عنوان مثال اگر از دقت و تامل در شتر- که جايگاه ويژه اي در زندگي ساکنان شبهه جزيره عربستان داشته - ياد شده است ( افلا ينظرون الي الابل کيف خلقت) علاوه بر پيام کلي - که خوب است در تمام آفريده هاي خدا در هر مکان و نقطه از جهان دقت کرد- پيام ويژه اي هم دارد و آن اينکه دقت در ويژگي هاي اين حيوان، حتي براي مردم مناطق ديگر نيز اسرار بسياري را روشن خواهد ساخت.
کد سوال : 54643

گنجینه قرآنی :






پرسش : چرا شيطان به « رجيم» توصف شده است؟
پاسخ : « رجم» به معناي رانده شدن ميباشد و به شيطان « رجيم» مي گويند چون از آسمان رانده شده است. چنانکه خداي تعالي مي فرمايد: « فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم»، « از شيطان مطرود به خدا پناه ببر»

پرسش : چرا در قرآن شيطان « وسواس خناس» ياد شده است؟
پاسخ : چون آهسته آهسته و گام به گام با انسان هم سخن شده و افکار زشت را پنهاني به وي منتقل مي کند. خداوند سبحان فرموده است: « من شر الوسواس الخناس»، « از بدي وسوسه کننده نهان شونده»شيطان، وسواس ناميده شده پس وسواس به معناي وسوسه است و آن عبارت از صدايي مخفيانه و پوشيده است که احساس نمي شود.

پرسش : کداميک از کارهاي بني آدم براي شيطان رنج آورتر است؟
پاسخ : سجده بر خداي عزوجل نه تنها از بزرگترين عبادات مي باشد بلکه بايد گفت بهترين شکل عبادت خدا، از طريق سجده امکان پذير است. و هيچ کاري براي شيطان رنج آورتر از اين نيست که فرزند آدم را در حال سجده ببيند. چرا که خود او به سجده آدم (عليه السّلام) امر شد اما او نافرماني کرد. برترين حالات نزديکي بنده به پروردگارش حالتي مي باشد که وي به سجده افتاده است.

پرسش : يک زن خوب از نظر اخلاقي چه ويژگي هايي دارد؟
پاسخ : خداي تعالي مي فرمايد: « فالصالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ الله»طبق اين آيه زنان نيک پس از آنکه در درجه نخست فرمانبردار امر خداوند هستند، در پي آنند تا حقوق شوهران خود را در نبودشان حفظ نمايند. يکي اين که وجود خود را از تعرض بيگانه محفوظ دارند؛ ديگر آن که از مال و دارايي شوهرشان پاسداري کنند. همان حقوقي که محافظت از آن بر هر زني واجب است. رسول الله (صلّي الله عليه و آله) در اين رابطه مي فرمايند:« خير النساء التي اذا نظرت اليها سرتک و اذا امرتها اطاعتک و اذا غبت عنها حفظتک في نفسها و مالک» « بهترين زنان کسي است که هرگاه به او نظر اندازي جمال او تو را شادمان سازد و هرگاه به او فرمان دادي اطاعت کند و چون از حضور او غايب شدي حقوق تو را درباره وجود خويش و نيز مال و ثروتت پاس دارد و حفظ کند»

پرسش : ديدگاه قرآن کريم نسبت به مقام و جايگاه مادر چيست؟
پاسخ : از مضمون آيات کريمه اي که در اين مورد وجود دارد متوجه مي شويم که هرگاه خداي عزوجل درباره احسان به والدين سفارش مي فرمايد پس از آن فقط از مادر ياد مي کند: « ووصينا الانسان بوالديه احسانا حملته امه کرها و وضعته کرها»« و انسان را نسبت به پدر و مادرش به احسان سفارش کرديم مادر با تحمل رنج به او باردار شد و با تحمل رنج او را به دنيا آورد»« و وصينا الانسان بوالديه حملته امه وهنا علي وهن و فصاله في عامين»« و انسان را درباره پدر و مادرش سفارش کرديم مادرش به او باردار شد سستي بر روي سستي، و از شير بازگرفتنش در دو سال است»اما اين که چرا در اين آيات نسبت به مادر به صورت اختصاصي توصيه شده بايد گفت: چون فضيلت پدر پيش چشم فرزند او آشکار است و فرزند مي بيند که پدر همواره خواسته هايش را برآورده ساخته و آنچه اراده کند فراهم مي نمايد. ولي ارزش والاي زحمات مادر بر او پوشيده است. چون مادر آن قسمت از نيازهاي فرزند را برطرف مي کند که در طول حيات وي به چشم نمي آيد يا از نظر عقلي قابل درک نيست. به طور مثال مادر است که بعضا شبها بيدار مي ماند و فرزند خود را شير مي دهد و اوست که فرزندش را در شکم حمل کرده و سپس به دنيا مي آورد ولي به محض آن که فرزند بزرگ مي شود و قدرت انديشيدن مي يابد آن کسي را که در مقابل خود مشاهده مي کند تنها پدر است. وقتي پدر نيازها و گرايشات فرزند را جامه تحقق مي پوشاند، او اين لطف و فضل چدر را احساس مي کند ولي به ندرت اتفاق مي افتد که رنج و زحمتي را که مادرش به خاطر او متحمل شده در اندازه حقيقي آن قدر بداند. علت توصيه اختصاصي درمورد مادر از همين امر ناشي شده است. تا جايي که رسول گرامي اسلام (صلّي الله عليه و آله) به شخصي سه مرتبه فرمودند: « مادرت را درياب! مادرت را درياب! مادرت را درياب!» بعد از آن است که فرمودند: « و نيز پدرت را»

پرسش : قرآن کريم چگونه حجاب را بر زن واجب گردانيده است؟
پاسخ : خداي سبحان با بيش از يک آيه حجاب را بر زن واجب ساخته است که در اينجا بعضي از آنها را ذکر مي کنيم:« يا ايها النبي قل لازواجک و بناتک و نساء المومنين يدنين عليهن من جلابيبهن ذلک ادني ان يعرفن فلا يوذين»« اي پيامبر به زنان و دخترانت و به زنان مومنان بگو: پوشش هاي خود را بر خود فروتر گيرند. اين براي رسيدن به آن منظور که شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند نزديکتر است.»اين فرمايش خدا « يدنين عليهن من جلابيبهن» ( پوشش هاي خود را بر خويش نزديک تر کنيد) سخن فراگير و عامي است که شامل پوشاندن همه اجزاي بدن از جمله سر مي شود و حکايت از وجوب امر دارد. از اين ميان صورت و کف دستها به استناد اين فرمايش خداي تعالي استثنا و خارج شده است:« لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها»« و زيورهاي خود را آشکار نکنند مگر آنچه که طبعا از آن پيداست»« ذلک ادني ان يعرفن» يعني اين نزديک ترين راه براي شناسايي آنان ( به عفت و صيانت نفس) است. البته حجاب، ميان پوشيده از سويي و طمع اهل گناه و فسق و گمان اهل شک از سوي ديگر مانعي ايجاد مي کند که « فلايوذين» تا او را به وسيله نگاه هاي گناه آلود و نقل سخنان غيرواقعي خود نيازارند. « و کان الله غفورا رحيما» يعني خطاهاي گذشته انسان را خدا مي آمرزد و بر کسي که پس از آن توبه کرده و با پشيماني بازگردد رحم مي کند.

پرسش : کدام گناه بخشيده نمي شود؟
پاسخ : خداوند گناه را هر چند بزرگ و عظيم باشد مي آمرزد:« يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله يغفر الذنوب جميعا»« اي بندگان من - که بر خويشتن زياده روي روا داشته ايد - از رحمت خدا نوميد نشويد. در حقيقت، خدا همه گناهان را مي آمرزد.»ولي گناهي که آمرزيده نمي شود، شريک قائل شدن براي خداي متعال است :« ان الله لا يغفر ان يشرک به و يغفر ما دون ذلک لمن يشاء»« مسلما خدا، اين را که به او شرک ورزيده شود نمي بخشايد و غير از آن را نيز براي هر که بخواهد مي بخشايد.»

پرسش : انواع گناهان چيست؟
پاسخ : گناهان بر دو قسمند : کبائر و صغائر. کبائر : خداي تعالي مي فرمايد :« ان تجتنبوا کبائر ما تنحون عنه نکفر انکم سيئاتکم»« اگر از گناهان بزرگي که از انها نهي شده ايد دوري گزينيد بدي هايتان را از شما مي زدائيم»برخي گفتند گناه کبيره شامل تمام گناهاني مي شود که خداوند در قرآن براي کيفر آنها وعده آتش داده است. از حضرت امام صادق (عليه السّلام) روايت شده که مي فرمايد:« گناهان کبيره اي که عذاب الهي را به همراه دارد هفت نوع است: کشتن انسان به حرام و ناحق، نا فرماني و آزار پدر و مادر ( عقوق والدين)، ارتداد، رباخواري، تهمت زنا به زن پاکدامن، خوردن مال يتيم و گريختن از دشمن در جنگ.صغائر: گفته اند آن گناهاني مي باشد که کيفر و مجازات آن به شکل کاهش پاداش از صاحب و مرتکب آن است. برخي نيز مي گويند کبيره آن گناهي است که خداوند به مرتکب آن وعده عذاب اخروي داده، علاوه بر اينکه در قبال آن در دنيا نيز مجازات و حدي مشخص فرموده است. همچنين اصرار بر انجام گناهان صغيره را نوعي گناه کبيره دانسته اند بنا به فرمايش پيامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله) که فرمود:« لا کبيره مع الاستغفار و لا صغيره مع الاصرار»« هيچ گونه کبيره اي پس از آمرزش طلبيدن از آن ديگر کبيره نيست و هيچ گناه صغيره اي نيز پس از اصرار بر انجام آن ديگر گناه صغيره محسوب نمي شود.»

پرسش : توبه چه کساني پذيرفته مي شود و توبه چه کساني پذيرفته نمي شود؟
پاسخ : خداوند توبه را با شرايطي مي پذيرد :« انما التوبه علي الله للذين يعملون السوء بجهاله ثم يتوبون من قريب فاولئک يتوبوا الله عليهم و کان الله عليما حکيما»، « توبه نزد خداوند تنها براي کساني است که از روي ناداني مرتکب گناه مي شوند سپس به زودي توبه مي کنند اينانند که خدا توبه شان را مي پذيرد و خداوند داناي حکيم است» بنابراين خداي سبحان توبه کساني را که بر گناهان آگاهانه اصرار مي ورزند نمي پذيرد و البته آنان نيز تا هنگامي که نشانه هاي مرگ برايشان هويدا نشود توبه نمي کنند . خداوند مي فرمايد:« وليست التوبه للذين يعملون السيئات حتي اذا حضر احدهم الموت قال اني تبت الان و لا الذين يموتون و هم اولئک کفار اولئک اعتدنا لهم عذابا عليما»« و توبه کساني که گناه مي کنند پذيرفته نيست، آنان که چون مرگ يکي از ايشان در رسد، مي گويد: اکنون توبه کردم، و نيز توبه کساني که در حال کفر مي ميرند، پذيرفته نخواهد بود آنانند که برايشان عذابي دردناک آماده کرده ايم.»اين چنين توبه اي تنها وقتي پذيرفته است که « نصوح» يعني خالصانه بوده و در جهت فرمان برداري از دستورات خداي تعالي و گردن نهادن به نواحي الهي باشد نه آن که از روي ناتواني و عجز. يا به خاطر گريز از موقعيتي باشد که پيش آمده. خداي متعال مي فرمايد :« يا ايها الذين آمنوا توبوا الي الله توبه نصوحا»« اي کساني که ايمان آورده ايد، به درگاه خدا توبه اي راستين کنيد.»

پرسش : از چه حشرات و جانوراني در قرآن کريم ياد شده است؟

پاسخ : در کتاب خدا نام جانوران فراواني ذکر شده است که عبارتند از:زنبور:« و اوحي ربک الي النحل»« و پروردگارت به زنبور عسل وحي کرد.»مورچه:« قالت نمله يا ايها النمل»« مورچه گفت: اي گروه مورچگان.»هدهد:« فقال ما لي لا اري الهدهد.»« پس گفت: مرا چه شده است که هدهد را نمي بينم؟»فيل:« الم تر کيف فعل ربک باصحاب الفيل»« آيا نديدي پروردگارت با فيل داران چه کرد؟»مار:« فاذا هي حيه تسعي»« و ناگاه ماري شد که به سرعت مي خزيد.»گاه هم از آن با لفظ « ثعبان» (اژدها) ياد شده است:« فاذا هي ثعبان مبين»« ناگهان به اژدهايي آشکار تبديل شد»اسب و قاطر و الاغ:« والخيل و البغان و الحمير لترکبوها و زينه»« و اسبان و استران و خران را آفريد تا بر آنها سوار شويد و براي شما تجملي باشد»سگ:« فمثله کمثل الکلب ان تحمل عليه يلهث او تترکه يلهث»« پس داستانش چون داستان سگ است که اگر بر آن حمله ور شوي زبان از کام برآورد و اگر آن را رها کني، باز هم زبان از کام برآورد»گرگ:« و ترکنا يوسف عند متاعنا فاکله الذئب»« يوسف را پيش کالاي خود نهاديم آنگاه گرگ او را خورد. گوساله:« فما لبث ان جاء بعجل حنيذ»« و ديري نپاييد که گوساله اي بريان آورد»ملخ و مورچه ريز ( يا کنه) و قورباغه:« فارسلنا عليهم الطوفان والجراد و القمل و الضفادع و الدم»« پس بر آنان توفان و ملخ و کنه ريز و قورباغه ها و خون را فرستاديم»گاو و گوسفند:« و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما»« و از گاو و گوسفند، پيه آن دو را بر آنان حرام کرديم»شتر ماده:« ناقه الله و شقياها»« زنهار! ماده شتر خدا و نوبت آب خوردنش را حرمت نهيد.»شتر نر:« حتي يلج الجمل في سم الخياط»« مگر آن که شتر در سوراخ سوزن داخل شود»عنکبوت:« مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء کمثل العنکبوت اتخذت بيتا»« داستان کساني که غير از خدا دوستاني اختيار کرده اند همچون عنکبوت است با آب دهان خود خانه اي براي خويش ساخته»ميمون و خوک:« و جعل منهم القرده و الخنازير»« و از آنها بوزينه گان و خوکان پديد آورد»ماهي:اين جانوار عينا با لفظ « سمک» در قرآن نيامده بلکه در قالب الفاظ متفاوت از آن ياد شده:- حوت ( ماهي بزرگ) :« نسيا حوتهما»« آن دو ماهي خودشان را فراموش کردند»- لحما طريا ( گوشت تازه):« لتاکلوا منه لحما طريا»« تا از گوشت تازه بخوريد»- ن (نون):« ن و القلم و ما يسطرون»« نون، سوگند به قلم و آنچه مي نويسند»برخي گفته اند « ن» همان « حوت» است. شتر:« افلا ينظرون الي الابل کيف خلقت»« آيا به شتر نمي نگرند که چگونه آفريده شده؟»کلاغ:« فبعث الله غرابا يبحث في الارض»« پس خدا کلاغي را برانگيخت که زمين را کاويد»موريانه ( دابه الارض)

گنجینه قرآنی :






پرسش : آيه « تطهير» درباره چه کساني نازل شده است؟
پاسخ : خداوند تعالي در اين آيه مي فرمايد: « انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا»، « خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما را پاک و پاکيزه گرداند» در مورد پنج تن يعني ÷يامبر ، حضرت علي، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسين (عليهم اليلام).

پرسش : در کجاي قرآن در مورد امامت امامان معصوم (عليه السّلام) بحث شده است ؟
پاسخ : آيه « انما وليکم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزکاه و هم راکعون»، « دوست و سرپرست شما تنها خدا و پيامبر اوست و کساني که ايمان آورده اند: همان کساني که نماز برپا مي دارند و در حال رکوع زکات مي دهند. »

پرسش : لقمان (ع ) که بود؟
پاسخ : لقمان حکيم دانشمندي بود که مي گويند در زمان حضرت سليمان (عليه السّلام) مي زيست. درباره شخصيت نيکوي او همين بس که خداوند تعالي او را در قرآن مورد ستايش قرار داده و فرموده است: « ولقد آتينا لقمان الحکمه ان اشکر الله»، « و به راستي، لقمان را حکمت داديم که خدا را سپاس بگذار»دانشمندان در مورد اين که لقمان پيامبر بود يا تنها بنده اي صالح؟ اختلاف عقيده پيدا کرده اند. در هر صورت به طور قطع او جزو کساني بود که نسبت به خداوند و فرمانبرداري او و نيز درباره دعوت به سوي خدا به گونه اي که هدايت آور، آرام و قانع کننده باشد آگاهي و شناخت کافي داشتند.

پرسش : فرشتگان بر چند نوعند؟
پاسخ : فرشتگان - عليهم السلام- متناسب با مسئوليتي که خداوند به خاطر آن خلقشان فرموده، به چند دسته تقسيم مي شوند:- گروهي از آنان عرش الهي را به دوش مي کشند. آنان از شريف ترين فرشتگان هستند. «اسرافيل» - عليهم السلام- نيز يکي از آنان است. خداي متعال مي فرمايد: « و يحمل عرش ربک فوقهم يومئذ ثمانيه»، « و عرش پروردگارت را آن روز هشت فرشته بر سر خود بر مي دارند.» - بعضي ديگر از آنان کروبيان هستند، يعني کساني که اطراف عرش قرار دارند. آنان نيز به همراه حاملات عرش ارجمندترين فرشتگانند. از جمله ايشان « جبرئيل» و « ميکائيل» هستند. خداي تعالي مي فرمايد: « و تري الملائکه حافين من حول العرش يسبحون بحمد ربهم»، « و فرشتگان را مي بيني که پيرامون عرش به ستايش پروردگار خود تسبيح مي گويند»عده ديگر، آنانند که در آسمانهاي هفتگانه سکونت دارند. کساني که با عبادت مستمر و مداوم خود شب و روز موجب آباداني آسمانهاي هفت گانه مي شوند. خداوند تعالي مي فرمايد: « يسبحون الليل و النهار لا يفترون»، « شبانه روز، بي آنکه سستي ورزند تسبيح مي گويند»يکي از آنان کليد دار و مسئول بهشت است و همانطور که در برخي احاديث به وضوح آمده به او « رضوان» گفته مي شود.دسته ديگر آنان ماموران و نگهبانان دوزخ مي باشند که به « زبانيه» مشهورند و در راس آنها نوزده فرشته قرار دارند. خداي تعالي مي فرمايد:بعضي از آنان مامور مراقبت از بني آدم هستند: خداي تعالي مي فرمايد: « له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله»، « براي او فرشتگاني است که پي در پي او را به فرمان خدا از پيش رو از پشت سرش پاسداري مي کنند»گروه ديگر نيز مسئوليت ثبت و ضبط اعمال بندگان را برعهده دارند. خداي تعالي مي فرمايد:« و ان عليکم لحافظين* کراما کاتبين* يعلمون ما تفعلون»، « قطعا بر شما نگهباناني گماشته شده است. بزرگواراني که نويسنده اعمال شمايند و آنچه را انجام مي دهيد مي دانند»

پرسش : آيا از « عزرائيل» (عليه السّلام) در قرآن کريم با اين نام ياده شده است؟
پاسخ : هيچگاه در کتاب خدا از« عزرائيل» (عليه السّلام) با اين لفظ ياد نشده بلکه تنها از او با عنوان « ملک الموت» سخن به ميان آمده است. خداي سبحان مي فرمايد: « قل يتوفاکم ملک الموت الذي و کل بکم ثم الي ربکم ترجعون»، « بگو فرشته مرگي که بر شما گمارده شده، بالاخره جان شما را تماما مي ستاند، آنگاه به سوي پروردگارتان بازگردانده مي شويد»

پرسش : علت دشمني ميان شيطان وانسان چيست؟
پاسخ : خودبزرگي بيني و منيت شيطان. « انا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين»« من از بهترم؛ چون مرا از آتش آفريده اي و او را از گل آفريده اي»

پرسش : شيطان بر چه کساني نفوذ و سلطه ندارد؟
پاسخ : خداوند تاکيد فرموده که تنها بندگان خالص شده اش هستند که ابليس و ياران او بر ايشان تسلطي ندارند.« فبعزتک لا غوينهم اجمعين* الا عبادک منهم المخلصين»« پس به عزت تو سگوند که همگي راجدا ازراه به در مي برم مگر آن بندگان پاکدامن تو را»

پرسش : راههاب نفوذ و تسلط شيطان بر انسان کدام است؟
پاسخ : از خلال آيات قرآن کريم مي فهميم که براي شيطان راه هاي متعددي وجود دارد که از آن طرق در بني آدم نفوذ نموده و تاثير مي گذارد. طبعا اين امر ممکن نيست مگر آن که انسان خود بيراهه را بر راه هدايت ترجيح داده و برگزيند. راه هاي نفوذ شيطان عبارتند از :1- نزغ: « و اما ينزغنک من الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه سميع عليم»، « و اگر از شيطان وسوسه اي به تو رسد به خدا پناه بر زيرا که او شنواي داناست»2- وسوسه: « فوسوس اليه الشيطان»، « پس شيطان او را وسوسه کرد» 3- طائف: « ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذکروا فاذا هم مبصرون»« در حقيقت، کساني که از خدا پروا دارند، چون وسوسه اي از جانب شيطان به آنان رسد خدا را به ياد آورند و ناگهان بينا شوند»4- خطوه: « يا ايها الذين آمنوا لا تتبعوا خطوات الشيطان»، « اي کساني که ايمان آورده ايد پا جاي پاي شيطان نگذاريد» « خطوه» چيزي است که شيطان به ذهن انسان القا مي کند و او را براي اجراي آن تشويق مي نمايد. 4- مس: « الذين ياکلون الربا لا يقومون الا کما يقوم الذي يتخبطه الشيطان من المس»، « کساني که ربا مي خورند از گور بر نمي خيزند مگر مانند برخاستن کسي که شيطان بر اثر تماس آشفته سرش کرده است.

پرسش : براي برطرف کردن تاثير شيطان چه بايد کرد؟
پاسخ : اول: بستن راه هاي بزرگي که شيطان از آن راه ها به قلب انسان نفوذ مي کند مانند: خواهش نفساني، خشم، زياده خواهي، حسد، دشمني، خودپسندي، کينه، خودبزرگ بيني، طمع، خست، سبک عقلي، ترس، و دوست داشتن کالاي کم ارزش دنيايي.دوم: آباد نمودن قلب با به کارگيري صفات نيک همچون اخلاق پسنديده، خداترسي، تقوي و مواظبت در عبادت. سوم: فراوان ياد کردن خداوند با قلب و زبان . خداي تعالي مي فرمايد:« ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذکروا فاذا هم مبصرون»« در حقيقت کساني که از خدا پروا دارند چون وسوسه اي از جانب شيطان به آنان رسد خدا را به ياد آورند و ناگهان بينا شوند»

پرسش : آيا شيطان در قيامت از پيروان خود حمايت مي کند؟
پاسخ : در سوره ابراهيم صحنه عذاب را براي ما به تصوير مي کشد وقتي که ياري طلبي ها و آه و ناله هاي کفار بالا گرفته و سرزنش آنها بر ابليس که آنان را به اين روز انداخته زياد مي شود در اين هنگام پاسخي عجيب دريافت مي کنند. آيه مذکور چنين مي گويد:« و قال الشيطان لما قضي الامر ان الله وعدکم وعد الحق و وعدتکم فاخلفتکم و ما کان لي عليکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لي فلا تلوموني و لوموا انفسکم ما انا بمصرخکم و ما انتخم بمصرخي ائي کفرت بما اشرکتمون من قبل ...»وقتي داوري ميان خلايق به پايان رسيده و اهل بهشت به بهشت و جهنمايان به آتش دوزخ وارد مي شوند، شيطان مي گويد: خداوند شما را به حق وعده داد. وعده هايي که در مورد زنده شدن مجدد و جمع شدن مردم براي حساب و دريافت ثواب و عقاب داده بود و در مقابل، من به شما وعده دادم که نه بعث است و نه نشور و نه حساب و نه بهشت و جهنم هيچ کدام حيقت ندارد. نسبت به وعده هاي خودم وفا نکردم من شما را به اکراه و اجبار به کفر ورزيدن و انجام گناهان وادار نکردم و تنها از طريق وسوسه وفريب به شما وعده دادم و شما با انتخاب بد خود از اختيارتان سوء استفاده کرده و دعوت مرا پذيرفتيد. پس مرا ملامت نکنيد به خاطر عذابي که خودتان با گزينش بد بر خويش حلال نموديد و خودتان را سرزنش کنيد به خاطر آن زمان که از امر الهي سرباز زده و به سمت پيروي از وسوسه بدون دليل و برهان راهتان را کج کرديد من فريادرس شما نيستم و شما نيز دادرس من نيستيد، من اکنون منکر اين هستم که در آنچه مرا شريک گرفتيد با خداي تعالي شراکت داشته ام، همانا براي ستمگران رنجي دردآور پيش بيني شده است.

گنجینه قرآنی :


پرسش : لباس جهنميان از چيست؟
پاسخ : در قرآن کريم آمده است:« فالذين کفروا قطعت لهم ثياب من نار»، « و کساني که کفر ورزيدند جامه هاي از آتش برايشان بريده شده است » همچنين مي فرمايد :« سرابيلهم من قطران»، « لباس آنان از جنس قطران مي باشد.»« قطران» ماده اي چرب، روغني و سياه است که بوي ناخوشايندي دارد اين ماده را بر روي اجساد مي ريزد که موجب اشتعال و بر افروختگي بيشتر آنها شود.

پرسش : ماده سوخت آتش جهنم چيست؟
پاسخ : خود مردم و سنگ ها هستند: « يا ايها الذين آمنوا قوا انفسکم و اهليکم نارا وقودها الناس و الحجاره»، « اي کساني که ايمان آور ده ايد، خودتان و کسانتان را از آتشي که سوخت آن مردم و سنگهاست حفظ کنيد»

پرسش : نام چند تن از پيامبران در قرآن کريم آمده است؟
پاسخ : پيامبراني که نام آنها در کتاب خدا آمده 25 نفرند:« آدم، ادريس، نوح، هود، صالح، ابراهيم، لوط، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، يوسف، شعيب، ايوس، ذوالکفل، موسي، هارون، داود، سليمان، الياس، اليسع، يونس، زکريا، يحيي، عيسي، محمد، ( عليهم افضل الصلاه و السلام اجمعين)

پرسش : کلمه نبي به چه معناست؟
پاسخ : « نبي» از کلمه « نبا» يعني « خبر» مشتق گرديده است. نبيء ( با همزه) به کسي مي گويند که خبري از جانب خداوند تعالي آورده است. و خداوند نيز او را به توحيد و يگانگي خود آگاه فرموده و دانش خويش را به اطلاع او رسانده و او را به نبوتش دانا ساخته باشد. برخي مي گويند اين کلمه از « نبوه» يعني بلندي مکان گرفته شده و به خاطر بلندي شان و جايگاه پيامبر در ميان مردم نام نبي بر وي اطلاق گرديده است.

پرسش : چه دليلي از قرآن وجود دارد که هر پيامبري به زبان قومش بر انگيخته شده است؟
پاسخ : آيه « و ما ارسلنا من رسول الي بلسان قومه ليبين لهم»، « و ما هيچ پيامبري را جز به زبان قومش نفرستاديم تا پيامهاي خداوند را براي آنان روشن سازد. »

پرسش : چه دليلي از قرآن مي توان ارائه داد که نشان دهد پيامبران (عليه السّلام) همگي معصوم بوده و سرمشق و الگوي بشر هستند؟
پاسخ : پيامبران بنا به تعبير قرآن همگي هم از لحاظ ويژگي هاي اخلاقي و علمي و هم از نظر سرشت و طينت و آفرينش کامل ترين افراد مردم بوده و در هر دو عرصه گفتار و کردار از آنان راست پيشه ترند. خداي متعال درباره پيامبران خود مي فرمايد : « وجعلناهم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا عليهم فعل الخيرات و اقام الصلوه و ايتاء الزکوه و کانوا لنا عابدين» « و آنان را پيشواياني قرار داديم که به فرمان ما هدايت مي کردند و به ايشان انجام دادن کارهاي نيک و برپاداشتن نماز و پرداختن زکات را وحي کرديم و آنان ما را دائما مي پرستيدند.» همچنين فرموده : « اولئک الذين هدي الله فبهداهم القتده» « اينان کساني هستند که خدا هدايتشان کرده است پس، از هدايت آنان پيروي کن.»اطلاق پيروي از پيامبران و رهبري آنان بيانگر عصمت آنان است.

پرسش : چه دليل قرآني وجود دارد که حضرت محمد - صلي الله عليه و آله- آخرين پيامبر الهي است؟
پاسخ : دليل ما اين آيه از قرآن کريم است: ما کان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبيين»، « محمد هيچ يک از مردان شما نيست، ولي فرستاده خدا و خاتم پيامبران است»

پرسش : مهمترين نامها و لقبهايي که در قرآن کريم براي پيامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله) ذکر شده کدامند؟
پاسخ : براي رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله) در قرآن کريم نامها و لقبهاي فراواني ذکر شده است، از آن جمله اند:احمد، عبدالله، طه، يس، ن (نون)، المدثر، الذکر، الشاهد، الشهيد، المبشر، النظير، الداعي، السراج، المنير، رحمه للعالمين، رسول الله، خاتم النبيين، النبي ، الامي، النور، النعمه، الرووف، الرحيم، المنذر، المذکر.

پرسش : خوي و منش رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله) چگونه بود؟
پاسخ : خداوند تعالي در مقام ستايش رسول گرامي خود مي فرمايد:« و انک لعلي خلق عظيم»« و راستي که تو را خويي والاست»ايشان بسيار مهربان، دلسوز و خوش اخلاق بودند.« فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولک»« پس به برکت رحمت خدا، با آنان نرم خو و پر مهر شدي و اگر تندخو و سخت دل بودي قطعا از پيرامون تو پراکنده مي شدند»

پرسش : چرا به حضرت رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله) صفت « امي» داده اند؟
پاسخ : خداي تعالي در قرآن کريم مي فرمايد: الذين يتبعون الرسول النبي الامي»، کساني که از اين فرستاده که پيامبري امي است پيروي مي کنند»اين که به پيامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله) « امي» مي گويند يا به خاطر نسبت ايشان به « امي القري» (مکه) است يا به اين سببب مي باشد که حضرت سواد خواندن و نوشتن نداشتند. يا اينکه ايشان از ميان مردم است. در مردم، با مردم، براي مردم.
.(منبع : تبیان ).

گنجینه قرآنی :



پرسش : برزخ چيست؟
پاسخ : در لغت برزخ عبارت از چيزي است که ميان دو شيء ديگر فاصله و پرده بيفکند. کلمه برزخ در قرآن کريم چندين بار آمده است. گاه اين کلمه به معناي مانع يا به عبارت دقيق تر به معني ظريف ترين مانع آبي است:« مرج البحرين يلتقيان* بينهما برزخ لا يبغيان»« دو درياي مختلف را در کنار هم قرار دارد، در حالي که با هم تماس دارند اما در ميان آن دو برزخي است که يکي بر ديگري غلبه نمي کند»در جاي ديگر به معناي عالم جداکننده بين زندگي دنيوي و اخروي به کار رفته است. اين عالم با لحظه مرگ آغاز شده و به زمان و لحظه برخاستن از گورها منتهي مي شود. به آن « عالم مثال» نيز ميگويند چون از نظر شکل و صورت مانند دنياست ولي از لحاظ ماده و خواص و ويژگي ها با آن تفاوت دارد:« و من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون»« و از پس آنان برزخي است تا روزي که برانگيخته خواهند شد»

پرسش : چند نام از نامهاي قيامت در کتاب خدا را بيان کنيد؟
پاسخ : در قرآن کريم نامهاي فرواني براي روز قيامت ذکر شده که برخي از آنها را يادآور مي شويم:يوم الحساب ( روز حساب)، يوم التلاق ( روز ديدار و برخورد با يکديگر)، يوم الجمع ( روز گردآمدن)، يوم التغابن ( روز اقرار به خسران و ابراز فريب خوردگي)، يوم البعث ( روز برانگيخته شدن)، اليوم الموعود ( روز وعده داده شده)، النشور ( روز پراکنده شدن مردم در صحنه قيامت)، يوم الحسره ( روز افسوس خوردن)، يوم التناد ( روز ندا دادن يکديگر)، الميعاد( وعده گاه)، يوم الفصل ( روز جدايي)، الساعه ( لحظه خاص)، الواقعه ( حادثه واقع شدني)، الطامه ( هنگامه فراگير)، الصاخه ( فرياد بلند و صداي مهيب)، الازفه ( حادثه نزديک شونده)، الحاقه ( حادثه حقيقي و واقعي )، القارعه ( حادثه کوبنده)

پرسش : چرا روز قيامت را « يوم التغابن» مي گويند؟
پاسخ : از جمله وجوهي که علامه طباطبايي درباره وجه تسميه روز قيامت در خصوص اين نام در تفسير خويش آورده اين موارد را مي توان ذکر کرد: تغابن جريان زيان آور است که براي کافران روي داده به اين صورت که معامله زيانبار را برگزيده و داده ستد سودمند را رها نموده اند. وجه ديگر اين است که تغابن براي همه انسانها اعم از مومن و کافر مطرح است. براي مومن اين گونه معنا مي يابد که او در دنيا براي آخرت خويش بيش از آنچه عمل نموده کار نيک ديگري انجام نداده است و براي کافر معنايش اين است که اصلا عمل خيري انجغام نداده است و وجه مشترک ميان آن دو در اين است که هيچ کدام به اندازه توان خودتلاش نکرده اند.

پرسش : سه سوره قرآني که روز قيامت را به شکل وحشتناکي به تصوير مي کشد کدامند؟
پاسخ : سه سوره از قرآن هراسهاي روز قيامت را طوري به تصوير کشيده که هستي را به لرزه مي اندازد اين سوره ها عبارتند از: الانفطار، الانشقاق و التکوير.

پرسش : مردم در روز قيامت به چند گروه تقسيم مي شوند؟
پاسخ : سوره واقعه گوياي اين موضوع است که مردم در روز قيامت به سه گروه تقسيم مي شوند:1- السابقون: آنان نزديکان درگاه الهي هستند که در مسير ايمان و عمل به فرامين الهي سبقت جسته و پيش افتاده اند. اين گروه شامل انبياء و ائمه و اولياء بوده و از ساکنان طبقات بالاي بهشت مي باشند. 2- اصحاب الميمنه: « ميمنه» از ريشه « يمن» به معناي برکت است. اينان اهل بهشتند و نامه کردار خود را با دست راست دريافت مي کنند و در شديدترين حالات شادماني و خوشحالي قرار دارند. 3- اصحاب المشئمه: « مشئمه» از کلمه « شوم» به معناي نامبارکي است امکان دارد که اين کلمه به معناي سمت چپ باشد. در اين صورت وجه تسميه اش اين است که نامه اعمال اين عده را به دست چپشان مي دهند به اين نشانه که در تيره بختي و بدترين حال ذلت و خواري به سر برده و اهل آتش جهنمند. از اين گروه هاي سه گانه در سوره الواقعه ياد شده آنجا که مي فرمايد:والسابقون السابقون * اولئک المقربون* في جنات النعيم

پرسش : مقصود از نامه اعمال انسان که در روز قيامت به وي داده مي شود چيست؟
پاسخ : خداي تعالي مي فرمايد: « و کل انسان الزمناه طائره في عنقه و نخرج له يوم القيامه کتابا يلقاه منشورا»، « و کارنامه هر انساني را به گردن او بسته ايم و روز قيامت براي او نامه اي که آن را گشاده مي بيند بيرون مي آوريم»مقصود از کتاب همان نامه اعمال يا نوشته اي است که در حقيقت خلاصه اي از نوشته هاي دو ملک الهي مي باشد. همان دو فرشته اي که مورد اعتماد خدا بوده و به عنوان ناظر بر انسان گمارده شده اند يکي از آنها نيکي ها و خوبي هاي فرد را مي نويسد و ديگري زشتي ها و بدي هاي کردار او را . سرانجام اين چنين نوشته اي در روز قيامت به انسان تسليم مي گردد تا آن را خود بخواند و در حکم حجت و دليلي باشد بر ضد او يا به نفع او.

پرسش : خوراک و لباس اهل بهشت چيست؟

پاسخ : هر چه اراده کنند. در قرآن کريم آمده است: « و فاکهه مما يتخيرون»، « و هر ميوه اي که برگزينند مهيا مي باشد.»« و لحم طير مما يشتهون»، « و از گوشت پرندگان هر آن چه بخواهند فراهم است.»« و لکم فيها ما تشتهي انفسکم و لکم فيها ما تدعون.»، « و در آن هر چه دلتان بخواهد براي شما وجود دارد و هر چه درخواست نماييد برايتان حاضر است.»و اما در رابطه با لباس بهشتيان در قرآن آمده است:« ولباسهم فيها حرير»، « و لباس آنها در بهشت ابريشم است.»« يحلون فيها من اساور من ذهب و يلبسون ثيابا خضرا من سندس و استبرق.»، « آنان در بهشت با دستبندهايي از طلا آراسته مي شوند و جامه هاي سبز رنگي از جنس ديباي نازک و ابريشم درشت باف بر تن مي کنند.»

پرسش : ويژگي هاي زنان بهشتي چيست؟
پاسخ : خداي تعالي در قرآن کريم مي فرمايد:« و حور عين کامثال الولو المکنون.»« و حوريان سيه چشم همانند مرواريد پنهان در صدف محفوظند.»اين زنان به خاطر شدت سفيدي چشمانشان و شدت سياهي مردمک چشم و نيز به خاطر صفا و طراوتي که دارند، «حورالعين» نام گرفته اند. « لولو مکنون» (مرواريد پنهان)، يعني مرواريدي که در صدف خود محفوظ مانده، نه غباري به آن رسيده و نه به وسيله دستي لمس شده است. خداي متعال همچنين مي فرمايد:« انا انشانا هن انشاء فجعلنا هن ابکارا عربا اترابا»يعني آنان را بدون واسطه و بدون دخالت پدر و مادر آفريديم. آنان را باکره قرار داديم، يعني پيش از شوهران آنان ( که مردان بهشتي هستند) هيچ فردي از انس و جن با آنان نزدکي نکرده است. «عربا اترابا» يعني زنان شوهر دوست ( که از هيچ ابراز محبتي نسبت به شوهران خود دريغ نمي کنند) و ضمنا از نظر عمر و سن و سال و نيز محاسن و ويژ گي هاي نيکو با شوهران خود همطراز و برابرند. همچنين خداي تعالي در قرآن کريم مي فرمايد؟« فيهن قاصرات الطرف»يعني آنان جز به همسران خود به شخص ديگري نظر نمي اندازند. « کانهن الياقوت و المرجان»يعني آنان از شدت درخشندگي و سفيدي چهره و سرخي رخسار و گلگوني گونه، همچون ياقوت و مرواريدند. خداي متعالي در بيان ديگري مي فرمايد:« و لهم فيها ازواج مطهره»مقصود از «مطهره» اين است که آن ها از نوع نجاست وپليدي حسي يا معنوي پاک هستند.

پرسش : آيا در جهنم نيز سلسله مراتب درکات وجود دارد ؟
پاسخ : همانطور که بهشت مراتب و درجاتي دارد دوزخ و آتش آن نيز داراي درجاتي مي باشد و شدت ضعف درد و رنج آن متناسب با زيادي يا کمي گناهان فرد تفاوت مي کند. خداي تعالي مي فرمايد: « لها سبعه ابواب لکل باب منهم جزء مقسوم»، « براي دوزخ هفت در است که از هر در آن بخشي از آنها وارد مي شوند.»و اما طبقه هاي هفت گانه که از آن به « سبعه ابواب» ( هفت در) تعبير شده عبارتند از: هاويه: « و اما من خفت موازينه * فامه هاويه»، « و اما هر کس کفه نيکي هاي او سبک باشد جاي او هاويه است»سعير: « و قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا في اصحاب السعير»، « و گويند اگر سخن حق را مي شنيديم يا در آن مي انديشيديم اکنون در جمع اصحاب سعير نبوديم. »جحيم: « و انا الفجار لفي جهيم»، « و بي ترديد بدکاران در جهيم قرار دارند.»سقر: « سا صليه سقر»، او را به زودي به سقر مي رسانيم. حطمه: « کلا لينبذن في الحطمه»، « نه چنين نيست که گمان مي کند به يقين در حطمه انداخته خواهد شد.»لظّي : « کلا انها لظي * نزاعه للشوي»، « هرگز چنين نيست که گمان مي کنند بلکه آن آتش زن است و با زبانه خود بر کننده پوست است.»جهنم: « و انا للطاغين لشر ماب* جهنم يصلونها فبئس المحاد»، « سرکشان يقينا سرانجام شومي دارند جهنم است که به آن مي رسند چه بد قرارگاهي دارند.»

پرسش : خوردني ها و نوشيدني هاي اهل دوزخ چيست؟
پاسخ : در آيات کريمه اي که در پي مي آيد نام تعدادي از خوردني ها و نوشيدني هاي اهل آتش آورده شده : ضريع: « ليس لهم طعام الي من ضريع»، « براي آنها هيچ غذايي جز ضريع يافت نمي شود.»« ضريع» خاري متعفن و بدبو و تلخ است. « زقوم» : « ثم انکم ايها الضالون المکذبون* لاکلون من شجره من زقوم.»، « آنگاه شما اي گمراهان دروغ پرداز قطعا از درختي که از زقوم هست خواهيد خورد.» « زقوم» درختي است که در وسط جهنم مي رويد ميوه آن شبيه سرهاي شياطين و بوي آن از مردار و لاشه گنديده بدتر است.« غسلين» : « ولا طعام الا من غسلين»، « و غذايي وجود ندارد مگر غسلين.». « غسلين» چيزي است که از شکم اهل آتش پس از آن که از زقوم خوردند خارج شده مي شود. خداي تعالي در قرآن کريم خوراک هاي اهل جهنم را اين گونه وصف فرموده است:« و طعام ذاغصه » « و غذاي گلوگير» و اما نوشيدني آنان عبارتند از:حميم :« و سقوا ماء حميما فقطع امعائهم »، « و آب حميم به آنان نوشانده مي شود پس اندرونشان را پاره پاره مي کند.»« حميم» ابي است که به نهايت درجه داغي و حرارت رسيده باشد. غساق: « الا حميما و غساقا »، « جز حميم و غساق نمي نوشند». «غساق» نوعي نوشيدني با بوي بد و زننده مي باشد و آن خون و چرکي است که از اجساد سوخته شده در آتش جاري مي شود. ماء صديد: « و يصقي من ماء صديد»، « و از آب صديد نوشانده مي شوند». « صديد» چرکي است که ميان گوشت و پوست فاصله مي اندازد. مهل: « و ان يستغيثوا يغاثوا بماء کالهل يشوي الوجوه»، « و اگر کمک بخواهند پاسخ آنان را با مهل مي دهند چيزي که چهره ها را بريان مي کند. « مهل» يعني ته مانده روغن سياه.

گنجینه قرآنی :






پرسش : آيه روزه و فلسفه آن کدام است؟
پاسخ : « يا ايها الذين آمنوا عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم لعلکم تتقون»، اي مومنان، روزه بر شما مقرر شده است همانگونه که بر پيشينيان شما واجب شده بود باشد که پرهيزکاري کنيد.در اين آيه هدف روزه داري علاوه بر فوائدي نظير سلامت تن و آثار مثبت روحي و اجتماعي، رسيدن به مرحله تقوي است و شايد اصلي ترين هدف در اين راه رسيده به ابعاد مختلف تقوا باشد.

پرسش : يونس (عليه السّلام) چه دعايي کرد يه خداوند او را از شکم ماهي نجات بخشيد؟
پاسخ : در قرآن کريم آمده است: « و ذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک ائي کنت من الظالمين* فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المومنين»، و ياد کن ذوالنون يونس را آنگاه که خشمگين رفت و پنداشت که ما هرگز بر او قدرتي نداريم تا در دل تاريکي ها ندا در داد که : معبودي جز تو نيست منزهي تو، به راستي که من از ستمکاران بودم پس دعاي او را برآورده کرديم و او را از اندوه رهانيديم و مومنان را چنين نجات مي دهيم.و در آيه اي ديگر فرموده است: « فلولا انه کان من السبحين* للبث في بطنه الي يوم يبعثون»و اگر او از زمره تسبيح کنندگان نبود، قطعاتا روزي که برانگيخته مي شوند در شکم آن ماهي باقي مي ماند.

پرسش : مراحل تحريم شراب در قرآن کدام است؟
پاسخ : نوشيدن شراب يکباره تحريم نشد بلکه در چندين مرحله حرمت آن به تدريج اعلام گرديد. نخستين آيه اي که در اين باره نازل شد مستي را تنها هنگام نزديک شدن به نماز حرام کرده بود: « لا تقربوا الصلاه و انتم سکاري حتي تعلموا ما تقولون»، در حال مستي به نماز نزديک نشويد تازماني که بدانيد چه مي گوييد.سپس اين آيه فرود آمد:« قل انما حرم ربي الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغي ...»، بگو: پروردگار من فقط زشتکاريها را چه آشکار و چه پنهان و گناه و ستم ناحق را حرام گردانيده است. چندي بعد در آيه اي ديگر اين حکم نازل شد: « انما الخمر و الميسر والانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون »، شراب و قمار و بتها و تيرهاي قرعه پليدند و از عمل شيطانند. پس از آنها دوري گزينيد، باشد که رستگار شويد. مدتي بعد مسلمانان آماده پذيرش مرحله آخر حکم تحريم شراب بودند در اين هنگام آيه کريمه زير نازل شد: « انما يريد الشيطان ان يوقع بينکم العدوات ولبغضاء في الخمر ولميسر ويصدکم عن ذکرالله و عن الصلوه فهل انتم منتهون»، شيطان مي خواهد با شراب و قمار، ميان شما دشمني و کينه ايجاد کند و شما را از ياد خدا و از نماز بازدارد آيا شما دست برمي داريد؟

پرسش : کدام آيه بيانگر جواز استفاده از محرمات در حال اضطرار است ؟
پاسخ : آيه « فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه»، کسي که (براي حفظ جان خدا به خوردن آنها) ناچار شود، در صورتيکه ستمگر و متجاوز نباشد، بر او گناهي نيست.« باغي» به کسي مي گويند که مرتکب کار حرام مي شود بدون اين که ضرورتي وجود داشته باشد و « عادي» به کسي گفته مي شود که در خوردن خوراکي حرام از حد نياز خود تجاوز کند . و « مضطر» نيز کسي است که مي ترسد اگر از خوراکي حرام تناول نکند، بميرد يا دچار بيماري شود يا بيماري و مرض او شدت گيرد.
پرسش : پرهيز از سخن چيني و تهمت در کدام آيات بيان شده است؟

پاسخ :
آيه « هماز مشاء بنميم. مناع للخير معتد اثيم. عتل بعد ذلک زنيم»، « عيبجوست و براي خبرچيني گام برمي دارد، مانع خير، متجاوز، گناه پيشه، گستاخ، و گذشته از آن ناپاک زاده است».و آيه بهتان و تهمت: « و من يکسب خطيئه او اثما ثم يرم به بريئا فقد احتمل بهتانا و اثما مبينا»، « و هرکس که خطا يا گناهي مرتکب شود؛ سپس آن را به فرد بي گناهي نسبت دهد قطعا بهتان و گناه آشکاري بر دوش کشيده است».

پرسش : خداي سبحان با چه رهنمودي مسلمانان را از « سوء ظن و گمان بد» برحذر مي دارد؟
پاسخ : آيه « يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا کثيرا من الظن ان بعض الظن اثم»، « اي کساني که ايمان آورده ايد از بسياري از گمان ها بپرهيزيد که پاره اي از گمان ها گناه است»خداوند در جايي ديگر بندگان خويش را به دوري از گمان بد امر فرموده چرا که اين وضعيت آنها را به سوي هلاکت و نابودي سوق مي دهد. « و ظننتم ظن السوء و کنتم قوما بورا»، و گمان بد کرديد و شما مردمي شايسته هلاکت بوديد.برخي مي گويند مفهوم اجتناب از گمان بد اين است که فرد از ترتيب اثر دادن به آن گمان دوري کند. چون کسي که به برادر مومن خود گمان بد مي برد در حقيقت او را به اين وسيله متهم ساخته و موضوع را براي ديگري نيز نقل مي نمايد و از اين پس است که پيامدهاي ديگر آن يکي در پي ديگري ظاهر مي شود.

پرسش : خداي سبحان چگونه از اسراف و ولخرجي بازداشته است؟
پاسخ : « اسراف» يا « سرف» عبارت از زياده روي کردن در هر کاري است که انسان انجام مي دهد اگرچه اين مساله بيشتر در مورد انفاق مال شهرت دارد. خداي سبحان اسراف و اسراف کاران را در اين فرمايش خود مورد نکوهش قرار مي دهد:« و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين»، « و زياده روي مکنيد که او اسرافکاران را دوست ندارد»همچنين مي فرمايد: « و ان المسرفين هم اصحاب النار» ، « و اسرافکاران ياران آتشند» ودر خصوص انفاق نيز اين گونه اسراف را نکوهيده و فرموده است:« و آت ذالقربي حقه و المسکين وابن السبيل و لا تبذر تبذيرا»« و حق خويشاوند را به او بده و مستمند و در راه مانده را دستگيري کن و ولخرجي و اسراف مکن»همچنان که در جايي ديگر اسراف در خوردن و آشاميدن را سرزنش کرده و فرموده است:و کلوا واشربوا و لا تسرفواو بخوريد و بياشاميد و زياده روي مکنيد.

پرسش : خداي سبحان چگونه در خصوص امر به معروف و نهي از منکر فرمان داده است؟
پاسخ : خداي متعال مي فرمايد: «ولتکن منکم امه يدعون الي الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنکر»، و بايد از ميان شما گروهي باشند که مردم را به نيکي دعوت کنند و به کار شايسته واداشته و از زشتي بازدارند.« منکر» آن است که عقل و شرع آن را بد دانسته و زشت مي پندارد. بي ترديد چنين عملي نوعي معصيت خداست. « معروف» نيز کاري است که عقل و شرع آن را مي ستايد و نيک مي داند و چنين عملي هم در زمره اموري است که اطاعت خدا محسوب مي شود. آيه فوق در کل اين معنا را مي رساند که به ناچار بايد گروهي وجود داشته باشند تا غير مسلمانان را به اسلام و مسلمانان را به آنچه مورد رضايت خداوند است، دعوت نمايند. خداي سبحان در اين آيه امت اسلام را به تغيير دادن کار زشت و اصلاح عمل پس از انجام دعوت فرموده و اين غير از نهي از انجام کار ناپسند است؛ چرا که نهي از منکر بايد قبل از وقوع و انجام عمل ناشايست صورت بگيرد. رسول الله (صلّي الله عليه و آله) فرمودند: « هريک از شما منکر و کار زشتي را مشاهده مي کند بايد بيدرنگ نسبت به تغيير آن عملا اقدام نمايد. اگر نتوانست لازم است با زبان خود اين کار را انجام دهد. اگر باز هم نتوانست بايد با قلب خود اين کار را انجام دهد. ( يعني قلبا از انجام آن ناراضي باشد) چرا که اين ديگر پايين ترين درجات ايمان است. »

پرسش : خداي سبحان چگونه نيکي به پدر و مادر را سفارش کرده است؟
پاسخ : قرآن کريم موضوع احترام به والدين و قدرشناسي و بزرگداشت آنان را واجب دانسته و مي فرمايد:« ووصينا الانسان بوالديه حملته امه وهنا علي وهن و فصاله في عامين»« و انسان را درباره پدر و مادرش سفارش کرديم، مادرش به او باردار شد، سستي بر روي سستي. و از شير بازگرفتنش در دو سال است. »همچنين مي فرمايد:« و قضي ربک الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا اما يبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا کريما واخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما کما ربياني صغيرا»« و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستيد و به پدر و مادر خود نيکي کنيد. اگر يکي از آن دو يا هر دو، در کنار تو به سالخوردگي رسيدند به آنان حتي اف مگو و به آنان پرخاش مکن و با آنان سخني شايسته بگوي و از سر مهرباني، بال فروتني بر آنان بگستر و بگو: پروردگارا آن دو را رحمت کن چنان که مرا در خردي به مهر پروردند.»البته خداي سبحان فرمانبرداري از پدر و مادر در اموري که نافرماني خالق است، را حرام گردانيده ولي از سوي ديگر دستور داده که با آن دو به نيکي معاشرت و رفتار شود حتي اگر آنان کافر باشند. « و ان جاهداک علي ان تشرک بي ما ليس لک به علم فلا تطعهما و صاحبهما في الدنيا معروفا»«و اگر تو را وادارند تا درباره چيزي که تو را بدان دانشي نيست به من شرکت ورزي، از آنان فرمان مبر، ولي در دنيا به خوبي با آن دو معاشرت کن.»

پرسش : خداوند درکدام آيه به توجه به همسايه سفارش فرموده است؟
پاسخ : در آيه «واعبدوا الله و لا تشرکوا به شيئا و بالوالدين احسانا و بذي القربي و اليتامي و المساکين و الجار ذي القربي و الجار الجنب و الصاحب بالجنب وابن السبيل»، و خدا را بپرستيد و چيزي را با او شريک مگردانيد و به پدر و مادر احسان کنيد و درباره خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و همسايه خويش و همسايه بيگانه و همنشين و در راه مانده نيکي کنيد.« جار ذي القربي » همسايه اي است که خانه اش نزديک و « جار الجنب» کسي است که خانه اش دور باشد و « صاحب الجنب» نيز به شخصي گفته مي شود که در کنار تو و همراه تو است و با تو رفاقت دارد، مانند دوست در سفر.

گنجینه قرآنی :



پرسش : آداب تلاوت قرآن چيست؟
پاسخ : 1- طهارت. مستحب است هنگام قرائت قرآن کريم وضو داشته باشد و بدون وضو جايز نيست به حروف قرآن دست خود را برساند. خداوند مي فرمايد: « لا يمسه الا المطهرون» ، که جز پاک شدگان بر آن دست نرسانند.2- پاکيزه نمودن و تميز کردن دهان قبل از تلاوت قرآن. رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) فرمودند: « نظّفوا طريق القرآن»، راه عبور قرآن را پاکيزه نگاه داريد. از ايشان پرسيدند « راه قرآن» چيست؟ آن حضرت پاسخ دادند: «افواهکم» يعني دهانهايتان.3- استعاذه. قرائت را با پناه بردن به خداي متعال شروع کند: « فاذا قرات القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم»، پس چون قرآن مي خواني از شيطان مطرود به خدا پناه ببر.4- قرائت همراه با مکث و تانّي. چرا که اين کار براي فهم مقصود آيات و مفاهيم آن و افزايش ايمان، براي انسان کارسازتر است. 5- صوت زيبا. اجتناب از به کارگيري صداهاي زشت و سبک.6- خودداري از بازي، کارها و سخنان بيهوده، و خنده و شوخي در هنگام تلاوت.7- استقبال. حتي المقدور روبه قبله باشد.

پرسش : رسالت قرآن کريم چيست؟
پاسخ : رسالت قرآن گسترش توحيد و يگانه پرستي مي باشد همان رسالتي که از رهگذر پرستش خداي واحد، تربيت، راهنمايي و هدايت انسان به سوي درک سعادت دو جهان را هدف گرفته است و اين تنها به حضرت محمد - صلي الله عليه و آله - اختصاص ندارد بلکه همواره در راس برنامه تمام پيامبران قرار داشته است. خداي تعالي مي فرمايد: « ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم و يبشر المومنين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا کبيرا و ان الذين لا يومنون بالاخره اعتدنا لهم عذابا اليما»، قطعا اين قرآن به آييني که خود پايدارتر است راه مي نمايد، و به آن مومناني که کارهاي شايسته مي کنند، مژده مي دهد که پاداشي بزرگ برايشان خواهد بود و هشدار مي دهد براي کساني که به آخرت ايمان نمي آورند عذابي پردرد آماده کرده ايم.

پرسش : فضيلت تلاوت قرآن کريم چيست؟
پاسخ : رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله) فرمودند: « خانه هايتان را با تلاوت قرآن نوراني کنيد چرا که هرگاه در خانه اي قرآن فراوان تلاوت شود، خير و برکت آن خانه افزايش مي يابد و اهل ثروتمندتر مي شوند و آن خانه براي ساکنان و اهالي آسمان مي درخشد. همچنان که ستارگان آسمان براي اهل دنيا مي درخشند»همچنين در روايت ديگري آن حضرت فرمودند: « کسي که هر شب ده آيه قرآن بخواند، نام او در زمره غافلان نوشته نمي شود و هرکس پنجاه آيه بخواند، در جمله ذاکرين خدا نامش نوشته مي شود و هرکس يکصد آيه بخواند نامش در جمع پرهيزکاران نوشته مي شود و هرکس دويست آيه بخواند نامش را جزو فروتنان مي نويسند و هرکس سيصد آيه بخواند، نام او را در شمار رستگاران مي نويسند. و هرکس پانصد آيه بخواند در ميان مجتهدين نام او نگاشته مي شود و اگر کسي هزار آيه بخواند، براي او به ميزان فراواني طلا تقدير مي گردد»

پرسش : کلمه « يوم» چند بار در قرآن کريم آمده است؟
پاسخ : کلمه « يوم» به معناي روز در قرآن کريم «365» بار يعني به اندازه روزهاي سال شمسي تکرار شده است. همچنين اين کلمه به صورت جمع يا مثني «30» مرتبه يعني دقيقا مساوي تعداد روزهاي يک ماه آمده است.

پرسش : دليل قرآني درباره کروي بودن زمين چيست؟
پاسخ : در قرآن کريم آمده است: « والارض بعد ذلک دحاها» و پس از آن ، زمين را با غلتانيدن گسترد. يعني زمين را گسترده ساخت و آن را براي سکونت و گردش و سفر انسان آماده گردانيد. « دحاها يعني آن را مانند دحيه (تخم مرغ) قرار داد. و اين نظر با جديدترين آراي کيهان شناسي درباره شکل زمين موافقت و همخواني دارد. کلمه «دحا» تنها لفظ عربي ميباشد که در آن زمان مفهوم « گسترش و پيچش» را شامل مي شد.»و خداي سبحان فرمود: « والارض مددناها» و زمين را گسترانيدم.کلمه « مددناها» بزرگترين دليل بر کرويت زمين مي باشد و معناي آن اين است که هرچه در زمين راه مي رويم باز هم آن را در مقابل خود پهن و کشيده و گسترده مي يابيم. و اين امر امکان ندارد، مگر آن که زمين کروي باشد و اگر غير از اين بود وقتي روي آن راه مي رفتيم، بالاخره به نهايتي مي رسيديم که در آن جا وسعت آن پايان مي يافت.

پرسش : کدام دليل قرآني بر مساله « کمبود اکسيژن در فضا» دلالت مي کند؟
پاسخ : آيه « فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يجعله صدره ضيقا حرجا کانما يصعد في السماء»، پس کسي را که خدا بخواهد هدايت نمايد، دلش را به پذيرش اسلام مي گشايد، و هر که را بخواهد گمراه کند دلش را سخت تنگ مي گرداند؛ چنانکه گويي به زحمت در آسمان بالا مي رود. بنابراين آيه کافر در دنيا همواره در تنگنا و اضطراب به سر مي برد دقيقا مانند انساني که به آسمان بالا رفته و احساس خفگي مي کند . در اين حالت، در نتيجه پايين آمدن ميزان اکسيژن در لايه هاي بالايي جو نوعي احساس خفگي به انسان دست مي دهد. همچنان که دانش روز نيز اين واقعيت را آشکار ساخته است. پس اين آيه شريفه دليل روشني بر کمبود اکسيپن در فضا ميباشد.

پرسش : دليل قرآني بر وجود قانون زوجيت چيست؟
پاسخ : آيات ذيل بيانگر اين است که هيچ چيز در اين عالم يافت نمي شود که از نظام زوجيت تهي باشد:« و من کل شيء خلقنا زوجين لعلکم تذکرون»، و از هر چيزي دو گونه ( يعني نر و ماده ) آفريديم، اميد که شما عبرت گيريد.در گياه و حيوان، در اتم و کهکشان، در متحرک و ساکن ... بر همه اينها زوجيت حاکم است. در هر چيزي اتمي وجود دارد که داراي الکترون با بار منفي و در مقابل آن پروتون با بار مثبت است . در مغناطيس نيز قطب منفي و مثبت وجود دارد. در انواع گوناگون روييدني ها و تيره هاي آن نيز اين دوگانگي ديده مي شود:« و من کل الثمران جعل فيها زوجين اثنين»، و از هرگونه ميوه اي در آن (زمين) جفت جفت قرار داد.همچنين تمام جانداران در رسته هاي مختلف آن از يک موجود تک سلولي گرفته تا پرسلولي و پستانداران و انسان، همگي زوجيت را پذيرا شده اند و داراي نشانه هاي نري و مادگي هستند. خواه با هم باشند يا جدا از هم.

پرسش : چه دليلي در قرآن وجود دارد که خورشيد، منبع و سرچشمه اصلي حرارت و نور و ماه تابع آن است؟
پاسخ : با نگاهي به آيات « و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا ...» مي فرمايد: و ماه را در ميان آسمانها روشن و خورشيد را چون چراغي قرار داد.« هو الذي جعل الشمس ضياء والقمر نورا»، اوست کسي که خورشيد را درخشان و ماه را روشن قرار داد. و دقّت در اينکه صفت « ضياء» براي خورشيد و «نور» براي ماه آمده و با توجه به اينکه «ضوء» قوي تر از «نور» است. به خاطر اين که خورشيد خود به امر پروردگار تعالي حرارت و نور را توليد مي نمايد در حاليکه ماه، نور خورشيد را منعکس کرده و مي درخشد. همچنين خداي سبحان از خورشيد به عنوان « سراج» (چراغ) تعبير فرموده است. مي دانيم که چراغ نيز منشا نوري مي باشد که اجسام اطرافش را روشن مي کند. بنابراين از آنجا که خورشيد سرچشمه «نور» و « حرارت» است مي توان گفت « ضوء» اصل و اساس «نور» ميباشد.

پرسش : مراحل مختلف آفرينش انسان در قرآن کدام است؟
پاسخ : « يا ايها الناس ان کنتم في ريب من البعث فانا خلقنا کم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم من مضغه مخلقه و غير مخلقه لنبيين لکم»، اي مردم اگر درباره برانگيخته شدن درشکيد، پس بدانيد که ما شما را از خاک آفريده ايم سپس از نطفه، سپس از علقه، آنگاه از مضغه، داراي خلقت کامل و احيانا خلقت ناقص تا قدرت خود را بر شما روشن گردانيم.

پرسش : مراد از سلام و درود خدا و فرشتگاه يا بندگان خدا بر رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله) در آيه « ان الله و ملائکته يصلون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما»چيست ؟
پاسخ : درود خداوند بر رسول اکرم - صل الله عليه و آله- به معناي رضايت و خشنودي و رحمت و ستايش او از همه خوبي هاست. درود ملائکه به معناي تزکيه نموده پيامبر (صلّي الله عليه و آله) و درود از جانب مومنان به معناي درخواست علو منزلت و جايگاه رفيع براي آن حضرت از خداوند متعال است

گنجینه قرآنی :


پرسش : قرآن به چه معناست؟
پاسخ : درباره لفط «قرآن» چند معنا گفته شده است :
1. قرآن بر وزن «غفران» مصدر و از ماده (قرأ) گرفته شده؛ به معناي خواندن است.
2. قرآن مصدر و از (قرٌء= قري) گرفته شده و به معناي جمع کردن است. بدين جهت که قرآن، ثمرات و نتايج کتب آسماني پيشين را در خود جمع دارد و يا به اين دليل که سوره ها و آيات، اوامر، نواهي، قصص و ... در آن جمع شده است.
3. قرآن، از ماده قرن مشتق شده و به معناي ضميمه کردن چيزي به چيز ديگر است و چون آيات و سور آن به يک ديگر نزديک و مقرون به گونه اي خاص به هم مرتبطند، به آن قرآن ميگويند.
4. قرآن مشتق از (قرائن) و قرائن جمع قرينه است؛ چرا که آيات قرآن بعضي قرينه و مويد بعضي ديگر است و بعضي، برخي ديگر را تفسير و تصديق ميکند و به هم شباهت دارد.

برای مشاهده باقی پرسش ها و پاسخ ها به ادامه مطلب مراجعه فرمائید.

ادامه نوشته